متن حسرت عشق
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات حسرت عشق
آن سیه چشمان تو،
دل را چه آسان میبرند.
بعید است،
موج دلتنگی تو جانم نگیرد.
ماندهام در حسرتِ چشمانِ ماهافروزِ تو
در شبی که ظلمتش دزدیده چشمانِ مرا
اشکها با یاد تو در سینهام دریا شدند
هر نسیم از سوز دل میبرد آوایِ دعا
رفتنت چون باد برگم را ز شاخه برد و رفت
سایهات هم سر نکرد ای مه به مأوایِ وفا
هرچه فریاد...
در سر هوس،
زلف پریشان کسی نیست
به جز تو
ای وجودت ذوق عشقی بی نهایت.
بی تو و عشق تو از دنیا گذشتم.
خنکای دم صبح عشق تو به یادم آرد
تن تبدار تورا از شهر خیالم بیرون میکشم
شهردلتنگی من دین و مذهب که ندارد
سرسودا دارم با خیال خام خویش
موج دیوانگیم بذر طغیان می گیرد و
می افشاند در جالیز ذهن
عقل نیز مترسک میشود
پرپرواز می گیرد
و دل...
چگونه عاشقم کردی
من افسار گسیخته را
که هنوز نبودنت را در بودنت حل کرده ام
واین مسکن من است
وگرنه مرده ام همان وقتی که تو رفتی
بی تـــو غـــم ای نـــازنـــین با مــن سـرِ کین آمده
درد هـــجــرانت نمـــی دانی چــه ســــنگین آمده
از نظــــر غایـــب شــدی ای یـــوســف کـنعان من
بــهر غــمــخـــواری دل یــــعقــوب تســـکین آمده
اشک چشمم شد به راهت خون و چشمانم سفید
آه و دردا از شـــــــب و روزی کـه غــمــگـین آمده...
قلب خود گم کرده ام در لابه لای چشم تو.
هر چه میگردم نمیدانم کجا افتاده است.
درآسمان خیالت دوباره
بال زدم
دوباره باغمتو دست بر
جدال زدم
شکوفه کردگمانت دوباره
درشب شعر
درآسمان غزل ماه را
مثال زدم
نشان پنجه ی دستم به
روی سرپیداست
چنانکه درغمتو روزو ماه و
سال زدم
رقیب،دست به دست توبود
خنده کنان
ومن به جمع رفیقان دم از
ملال زدم
کاش میشد تپش قلب من و
چشم سیاه تو به هم ربط نداشت.
چون که از آواره گی مقصود جز آشوب نیست
حال ما افسرده تر ، از حال آن محبوب نیست!
رفت شادی های ما بر باد و در کنج قفس
بلبلی شوریده را آواز هم مضروب نیست
گفت لیلی حرف دل ، مجنون به راهش جان نهاد
حیف شد در عصر...
"عشق خیالی"
در سرزمین رؤیاهای بینام، عشق تو چون مهی طلایی بر دشتهای خاطرهها میخرامد. تو را در زمزمههای باد میجوییم، در انعکاس نور بر دریای دور، در شکفتن گلهای بینامی که تنها برای تو شکفتهاند.
تو آن ستارهای هستی که هیچگاه در آغوش شب نمیمیرد، نوری که در سینهی...
با این حال پریشانم.
تا ویرانگی پای عشقت میمانم.
می کند رسوا دو چشمانم که دارم عشق یار
زخم در جان می نهد اندوه هر دم بیشمار
شام تا شام
بر بلندای بامِ بخت، ببین
بسترِ سرد از نبودت را
و با سوسوی ستارگانِ محبّت
بلرزان دلت را
به حالِ دلم!
(نوسان عشق)
گَهی یادِ تو، چون باران بهاری
گَهی عشقت، چو آتش، بیقراری
نمیدانم چرا این دل، چنین است
گَهی غافل، گَهی در انتظاری
***
گَهی تصویرِ رویت، چون مهِ نو
گَهی نامت، ترانه بر لبِ جو
چه سِرّی دارد این عشقِ نهانم
گَهی پیدا، گَهی پنهان به هر سو...
همچو عطاران که دل از جمله عالم برده اند
برده ای دانـی تو هم با خود دلم را وای دل؟!
باز آ ببین در حیرتم بشکن سکوت خلوتم
چون لاله تنها ببین بر چهره داغ حسرتم
ای روی تو آیینه ام عشقت غم دیرینهام
باز آ چو گل در این بهار سر را بنه بر سینهام
چون نسیم نو بهار بر آشیانم کن گذر
تا که گلباران شود کلبه ویران...
به جان و دل هنوز هست شور عشق و عاشقی
لیک از فراق یار به خلوت خویش درد میکشم
گویند به ظاهر خوش خوشان عشقم گشته است
لیک جام شراب عشق بسان زهر میچشم
مستی رسیده است به چشم و اشک و جان من
چون شراب عشق با تلخی غمت...
هر بار که در فکر تو غرق شدم
زنده باز نگشته ام
با تو من سبزترین دهکده یِ چالوسَم
بی تو اما، خَزِه ای در کفِ اقیانوسَم
کامِ این دل نشوی، زرد شَوَم، می پوسم
🍃🌸🍃
@bzahakimi
وفادار است، قلبِ سر به زیرم
به جز «تو»، از کسی، حسّی نگیرم
گزیدی بر دلِ من، دیگری را
ولی بنگر؛ که در دامت، اسیرم