شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
چَتر را جا می گُذارَم زیرِ باران می رَوَمراه را گُم کرده ام حالا شتابان می رومخواستم باشی کنارم.. حیف... چون قسمت نشدمثل مجنون چَشمِ گریان در بیابان می روم...
شدی قاتل به احساسم ، ولی من دوستت دارمنَشُد یک لحظه اِی جانا که از تو دست بردارمتمام فکر من این شد که دستت را بگیرم دستبرای خواهِشِ قلبم پر از تردید و اصرارم...