پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
باران که میبارد هنوز، چشمِ تو گریان میشودیک کوهِ غصّه در دلم، ناخوانده مهمان میشودساعت به چپ می چرخد و باز از کنارم میرویآیینه ام دق میکند، این خانه،،، زندان میشودشعری به لب می آید و بُغضی گلویم میخورداشکم نمی ریزد ولی در سینه پنهان میشودطوفانِ تلخِ یاد تو، یکباره غوغا میکندشمعِ اتاقم بیقرار، پروانه، حیران میشودخیره به رویت میشوم، میپرسم از عکست چراباران که میبارد هنوز، چشمِ تو گریان میشود......
از کنارم رد شدی یک روز با لبخند ، عشقبعد از آن شب های بسیاریست گریان توام...
چشمانت را --نمی دانم!اما، وقتی می رفتیبدجور گریان بودند؛ --چشم هایم... سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
چَتر را جا می گُذارَم زیرِ باران می رَوَمراه را گُم کرده ام حالا شتابان می رومخواستم باشی کنارم.. حیف... چون قسمت نشدمثل مجنون چَشمِ گریان در بیابان می روم...
خاطراتت راکه وقتی می سپاری می رویداغ را برسینه ام جا می گذاری می رویروزآخر چشم گریان باهزاران دغدغهناگهان دستان من را می فشاری می رویزندگی تلخ است یا شیرین چه فرقی میکند؟؟روز وشب ها را که تنها می شماری می رویدرحیاط خانه گلها سربه زیری میکنندهر زمان پرپر زنان همچون قناری می رویهمقدم بودیم باهم درمسیر زندگیبا قراری آمدی، با بی قراری می رویدوستم داری ؟نداری؟ آه، یادم رفته بودگفته بودی دوستم دیگر نداری،می رویفاطم...
زنی در شعرهای من عروس فصل باران است هوای دیده اش ابری ولی لبهاش خندان استغرورش چون گلی زیبا ، غمش اندازه دنیاچه کرده عشق با این دل که اینگونه پریشان استزتار موی خود هرشب هزاران نغمه میسازدز رقص نرگسِ چشمش دل آشفته حیران استلب شیرین و رنگینش ز حلوا دلبری کردهولیکن حرفهای او اسیر بغض هجران استتمام چشمها خیره به دنبال گل رویشولی چشمان او دائم برای یار گریان استنمانده هیچ گل گویا به روی شاخهء جانشگلستان نگاه او ز باران...
به تو ای پنجره ی رو به خیابان؛ سلام...تب عشق گل خشکیده به گلدان ؛سلام...قصه ی بوسه ی آن نیمه شب پنهانی؛ای پریزاده و دردانه ی باران ؛سلام ...گفته بودی همه شب چشم به راهم شده ای؛آمدم سوی همان دیده ی گریان ، سلام...آمدم معتکف محفل چشم تو شوم ؛مسجد جامع تاریخی کاشان ؛سلام ...شاعران از رژ قرمز چقدر کم گفتند ؟شب شعر و غزل و سرخی فنجان ، سلام...چاک پیراهن و یک بوسه ی ناب از لب تو ،ترس رسوایی اقوام مسلمان ، سلام ...مثل یک رود در آ...
زیر باران که به من زل بزنی خواهی دیدفن تشخیص نم از چهره گریان سخت است !...
یا فاطمه (س) مرا ببخشا اگر صورتم نیلی نیست، پلک سالم دارم و بازو و پهلوی من بی درد است؛ ولیک چشمانم اگر بهر تو گریان نشود نامرد هستند....
در نبودت چیست کار من به جز گریان شدن...
...ای تو در چشمان من یک پنجره لبخند شادیهمچو ابر سوگوار اینگونه گریانت نبینم......
گر بدانی حال من گریان شوی بی اختیار...
نیست جز روی تو درمان ، چشم گریان مرا...
زیر باران که به من زل بزنی خواهی دید فن تشخیص نَم از چهره ی گریان سخت است...