متن مهدی غلامعلی شاهی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات مهدی غلامعلی شاهی
چشم حیران ساخت رویش خط مشک اندود را
آه ازین آتش که در زنجیر دارد دود را
دل به زنجیرش گرفتار، همچو ماهی در قفس
می کشد بر جان من زنجیر زلف سود را
نازک اندامش چو بیداری درون خواب شب
می زند بر قلب من تیر غم فرسود را...
در دل شب های تار، نغمه ای خاموش بود
چشم من در جستجوی رازهای بی خروش بود
ماه تابان در افق، با نوری از عشق و شوق
قصه های بی نهایت را به دل می کوش بود
باد سردی می وزید از سوی دشت بی کران
در دل من شعله...
چشم او چون برق، دل را در شب تاریک زد
آه از آن نگاهی که دل را به غم نزدیک زد
زلف او با تاب خود، دل را به دامش می کشید
همچو موجی که به ساحل، بوسه ای باریک زد
خال او در پرده شب، همچون مهی درخشید
چون...
چشم جان افروز او برده دل از هر سوختن
آه از این دل که دارد شعله در هر دود زدن
زلف او افسون کند بر دلبران در هر نظر
چون بهاری که کند گل های رنگین را به چمن
خال او در پرده راز همچنان دل می برد
همچو مهری...
در دلِ شب، عطرِ گیسویت به جانم می وزید
چون نسیمی از بهشت، آرام جانم می رسید
چشم تو، دریای راز و موجِ عشق و بی قرار
هر نگاهت بر دلم، چون باده ای شیرین چکید
با خیالِ روی ماهت، هر سحر بیدار شدم
در هوایِ عشق تو، دل را...
در خیالِ شب، تو را با نورِ مهتاب آفریدم
در دلِ تاریکِ دل، با عشقِ ناب آفریدم
چشم مستت، آینه دارِ دلِ دیوانه شد
با نگاهت عالمی را بی جواب آفریدم
زلفِ پیچان تو را با موجِ دریا هم نفس
در هوایِ عطرِ تو، بویِ گلاب آفریدم
چون نسیمی از...
در دل شب، ماهِ رخسارت به چشم آمد پدید
در نگاهت، رازِ دل ها همچو مه در شب رسید
چون بهار آمد ز راه و سبزه زاران را شکفت
عشق تو در دل چو گل، با عطر و بویی دلکشید
از نگاهت، آسمان آبی تر از هر بامداد
در دلِ...
در دل ماست راز چرخش چرخ بی پایان جهان
نیست جز دانه ی آب، این آسیاب را نشان
پیکان عشقش چو آتش، دل ز من ربود و رفت
می گدازد خامه ام، این نامه ی بی امان
سرو بستان عشق را، طوق قمری بسته است
نیست از زنجیر پروا، مردمان...
در دل شب، ماه تابان، می زند بر آب نقش
می نویسد بر سر هر موج، قصه ی بی تاب نقش
چرخ گردون را به بازی، می برد دست جنون
می کشد در آسمان ها، نقش های بی حساب نقش
هر که در راه فنا، از خود گذر دارد به...
در دل شب، ماه تابان، بوسه ام را می سراید
آسمان با اشک هایش، قصه ام را می سراید
باد صحرا گردنم را با نوازش می زند
آبشار از بوسه هایش، قصه ام را می سراید
در دل این باغ وحشی، گل به گل در آتشم
آتش عشق است و...
در طلب عشق و وفا، دل به قفس کردن چرا؟
با نسیم لطف یار، دل به هوس کردن چرا؟
شمع جان را در میان جمع خاموشی مباد
چهره ی دل را به زنگار عبث کردن چرا؟
در ره دیدار یار، دل به صبر و انتظار
عمر را در حسرت و...
در دل شب نغمه خوانی می کند مرغ سحر
می کشد بر پرده ی دل، نقش های بی اثر
ماه را در آسمان با جادوی شب محو کن
تا ببینی در سیاهی، نورهای بی سپر
راز دل را با قلم در دفتر دل بنگار
تا که آتش بار گردد، شعله...
در چمن چون نغمه سازان، ناله ام در باد شد
آسمان با ناله ام، هم آهنگ و هم زاد شد
در دل شب، ماه را با نور خود بیدار کردم
تا که خورشید از خجالت، سر به زیر افتاد شد
گل به باران گفت: ای باران، تو کیستی که من...
در دل شب، ماه روشن، قصه گوی رازها
می برد با خود به یغما، خواب های نازها
ابرها بر چهره ی خورشید، پرده می کشند
می ربایند از دل گل، عطرهای بازها
چون نسیمی در گذر از باغ های آرزو
می زند بر دل ز شوق، نغمه های سازها
عشق...
در دل شب، مهتاب دریا را نقاشی می کند
نقش خیال، بر بوم دل، خود را فاشی می کند
در کوچه های خزان، برگ ها به رقص درآیند
باد خزان، با هر قدم، قصه ها را حاشی می کند
چشمک ستاره در آسمان، رازها را می گوید
دل عاشق، با...
در دل شب، ماه را دیدم که می گفت از فراق
عاشقان در خواب و من بیدار از این عشق و چراق
برفراز کوه ها، آتش زدم بر جان خویش
تا بسوزانم ز دل هر گونه غم، هر گونه داغ
چون بهاران آمد و گل ها شکفتند از نسیم
یاد...
غمزه ای از چشم مستش برده از دل ها قرار
از نگاهش می تراود نیش زهر و زهرمار
حسن او بی رحم و دل بر، همچو آتش در دلم
می گدازد در دلم این شوق و شور بی قرار
ساده لوحی بین که می خواهم شکار دل شود
حلقه چشمانش...
در باغ خیال، گلِ اندیشه شکفت
در سایه ی شب، ماه به دل قصه گفت
در موج نگاهت، دلِ دریا آرام
در چشمه ی عشق، آینه ی دل نهفت
با باد گذر کرد زمان در گذر
در بستر شب، خواب به چشمم نخفت
در کوچه ی دل، عطر گلِ یاس...
در دل شب های تاریک، زهره ام بی تاب شد
ماه در چشمم درخشید، شب به صبحی ناب شد
در هوای عشق مستم، دل به دریا می زنم
باده ام شیرین تر از شهد و لبم بی خواب شد
اشک هایم چون نگین از دیده هایم می چکد
آسمان در...
در باغ خیال، نقشِ روی تو دیدم
در کوچه ی دل، عطرِ موی تو دیدم
با نغمه ی باد، قصه ی دل می خواندم
در گوش زمان، رازِ جوی تو دیدم
در سایه ی مهر، آفتابِ تو تابید
در بزم سحر، نورِ روی تو دیدم
چون موج به دریا زدم...
در جاده ی عشق، ردِ پای تو دیدم
در کوچه ی دل، عطرِ نای تو دیدم
با نغمه ی باران به رقص آمدم و
در چشمه ی جان، موجِ نای تو دیدم
در آینه ی مهر، رخِ خورشید شکفت
در سایه ی دل، نورِ رای تو دیدم
چون گل به...
در آینه ی شب، رخ مهتاب شکفت
در باغ خیال، گلِ بی تاب شکفت
دل در سر سودای جنون می رقصد
در پرده ی راز، نغمه ی ناب شکفت
چون موج به دریا زدم و باز شدم
در ساحل عشق، کشتی خواب شکفت
چشمم به افق دوخته، خورشید رسید
در...