در دل این باغ، گل از غنچه به فریاد آمد
نغمه عشق تو در گوش زمان یاد آمد
چشم تو چون چشمه ای در دل کوهستان ها
سایه ات از دور به هر گوشه آزاد آمد
باد بهاری ز تو بویی به چمن می آورد
عطر تو چون راز به هر سوی دل شاد آمد
در دل این شب، ستاره به تماشا بنشست
ماه ز لبخند تو با نور به امداد آمد
آینه در دست تو، راز دل ما می خواند
چهره ات از پرده پندار به ابعاد آمد
در دل صحرا، سراب از عطش عشق تو گفت
چشمه ات از دور به هر تشنه چو فریاد آمد
نقش تو در قاب دل، چون گل نسرین شکفت
رنگ تو با هر نظر از دیده به بنیاد آمد
در هوای تو، پرستو به غزلخوانی نشست
نغمه ات از گوشه هر باغ به فریاد آمد
در خیال من، تو چون قصه شیرین هستی
حرف تو در هر سخن از دل و جان یاد آمد
دست تقدیر چو از عشق تو برگی افشاند
نام تو در دفتر ایام به استاد آمد
مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR