در دل شب های تار از عشق تو آتش به پا
چشم تو چون اختران در آسمان بی انتها
زلف تو چون موج دریا در نسیم بامداد
دل به دام زلف تو چون مرغ بی پروا رها
هر که نوشد از لبت شهد و شکر را چشید
بوسه از لبهای تو چون رازهای بی صدا
عشق تو در سینه ام چون شعله ای سوزانده است
در دل بی تاب من هر لحظه غوغا و نوا
چون گلی در باغ دل از عشق تو سرشار شدم
دل به شوق دیدنت در بزم جانان بی ریا
چشم تو چون نور صبح در دل شب می درخشد
هر نظر بر چشم تو چون یک بهار دلربا
عشق تو در جان من چون موج دریا زنده است
در دل بی تاب من هر لحظه کار است و صفا
هر که دید آن روی تو از هوش و دل بی خود شد
عشق تو بر هر دلی مهر و وفا چون یک دعا
در دل شب های تار از عشق تو آتش به پا
چشم تو چون اختران در آسمان بی انتها
مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR