متن مهدی غلامعلی شاهی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات مهدی غلامعلی شاهی
چشم تو راز نهان ساخته ای یعنی چه
دل ز من برده و نشناخته ای یعنی چه
شب به یاد تو و آن چشم خمارین مست
تا سحر در دل من تاخته ای یعنی چه
دل به دریا زده ام بی خبر از موج فنا
تو به ساحل ز غمم...
در این دنیای فانی، عشق زیباست
خداوندا مرا آن ده که دل خواست
به دل عشقی چو آتش شعله ور شد
تمام عمر من در حسرتش راست
به هر سویی که رو کردم ز حسرت
نگاهم سوی او باشد که دل خواست
چو شب ها در خیالش غرق گشتم
سحرگاهان...
تاب بهار می زند، عطر گل از هوای تو
رنگ ز دل ربوده است، نازک و دلربای تو
چشمه زلال عشق را، موج به موج می کشد
نغمه سرای دل شده، زمزمهٔ صدای تو
شکوفه های آرزو، در دل شب شکفته اند
ماه به رشک آمده است، ز لطف و...
در هوای تو دلم مست و پریشان دارم
هر چه گویم ز غمت، قصه ی هجران دارم
چشم تو آینه ی راز و نگاهت جادو
من به دنبال تو هر لحظه به دامان دارم
با خیالت شب و روزم همه رنگین شده است
در دل خسته ز عشقت چه فراوان...
دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم
دل پر از درد خود از غصه به یغما فکنم
در ره عشق تو ای یار، چو مجنون هر دم
جان خود را به هوای تو مهیا فکنم
چون ندانم که کجا منزل جانان باشد
خویش را غرق به امواج تمنا فکنم...
بی تو ای یار سفرکرده به عالم چه کنم
با غم و درد فراوان دل خرم چه کنم
چون تو رفتی ز کنارم به چه امید رسم
با خیال تو در این دشت پر از غم چه کنم
بی تو ای مونس جانم به چه سازم دل را
در شب...
به یاد آن نگاه مست یارش
دلم را می سپارم بر دیارش
اگرچه دوری اش جان را بسوزد
به شوق وصل او دارم قرارش
به چشمانش اگر تیرم زند او
به جان خویش دارم افتخارش
به لبخندش دلم آرام گیرد
که شیرین تر بود از هر بهارش
به هر لحظه...
به یادش هر نفس جان می سپارم
که او آرامش دل در کنارم
اگرچه دوری اش سخت است و جانکاه
به شوق وصل او دارم قرارم
به چشمانش اگر تیرم زند او
به عشقش می نشینم در دیارم
به لبخندش دلم خوش می شود باز
که شیرین تر ز هر...
به یاد روی او جان می سپارم
به عشقش هر غمی را می گزارم
اگر زلفش مرا در بند دارد
به زنجیرش دلی شاد و خمارم
به تیغ غمزه اش گر دل ببازد
به جان خویش این غم را سپارم
اگر آتش زند بر جان و حالم
به یادش می...
به یاد آن نگاه او که دل را بی قرار آرد
به عشقش عهد و پیمان را به دل همچون بهار آرد
ز هر لحظه که می گذرد، نشان از مهر او دارم
به هر دم یاد او دل را به اوج افتخار آرد
به هر گلبرگ و هر شبنم،...
به شوق روی یار من، دلی پر از صفا دارم
به عشقش عهد و پیمان را به دل همچون نوا دارم
ز هر چشمی که می بینم، نشان از مهر او دارم
به هر لحظه خیال او به دل چون آشنا دارم
به هر کوچه که می گذرم، ز عطرش...
در آن کویی که جانان است، دل را آشیان دارم
به عشقش عهد و پیمان را به خون دل نشان دارم
به هر سویی که رو آرم، نشان از روی او دارم
به هر لحظه خیال او به دل چون کهکشان دارم
ز شوق دیدنش هر دم، دلم را در...
شاه دلدار من ای جان و جهان، نازک عنان
که به لبخند تو، جان می دهم از شوق و فغان
چشم مستت چو شراب است و دلم را ببرد
با نگاهی ز تو، دل می دهم از جان و تنان
زلف مشکین تو در باد چو افشان گردد
بوی عشق...
خال آن مه رو ببین، چون شبنم صبح بهار
آن دو چشم مست او، چون جام می در انتظار
زلف او چون حلقه های مشک و عنبر در نسیم
عقل و جان را بسته زنجیر آن گیسو، در حصار
لب چو لعلش بوسه گاه آرزوهای دل است
هر کجا باشد...
در هوای یار دل را بی قرار افکنده ام
چون نسیم صبحگاهان، در گذار افکنده ام
چشم مستش را به هر سو می نگرد، دیده ام
هر نظر بر جان عاشق، چون شرار افکنده ام
در گلستان وصالش، بوی عشق آید به دل
هر گلی را در خیالش، بی بهار...
ای دل ز خواب خیز و به عشق انتخاب کن
صبح است و وقت شادی و مستی، شتاب کن
برخیز و جام باده به دست آر و نوش کن
غم را ز دل بران و به شادی خطاب کن
خورشید عشق تابان به دل ها فروغ داد
در پرتو این...
آری که هست لذت در عشق یار بودن
در کوی او نشستن، با دل قرار بودن
هر لحظه با خیالش در باغ دل شکفتن
در محضرش نشستن، محو بهار بودن
چشمش چو ماه تابان، دل را به نور سازد
با یک نگاه ساده، در انتظار بودن
هر لحظه با صدایش...
در دل شب به خیالت چه صفا خواهد بود
چون سحرگاه رسد، عشق به پا خواهد بود
نغمه ی عشق تو در گوش زمان می پیچد
تا ابد در دل ما نقش به جا خواهد بود
برگ گل های تو در باغ دلم می شکفد
عطر خوشبوی تو در باد...
در دل شب نغمه ای آمد ز سوز و ساز عشق
ماه و ستاره گشتند شاهد بر راز عشق
نسیم صبحگاهی بوی گل های یاس آورد
در کوچه های دل، عطر دل انگیز ناز عشق
چشمانت چون آینه، راز دل را فاش کرد
در نگاهت دیدم من، آسمان بی نیاز...
منم که در دل شب ها به ماه ناز کنم
به هر ستاره ز چشمان خود نیاز کنم
منم که در دل طوفان به عشق می رقصم
به هر نسیم ز جان خویش عشق باز کنم
منم که در دل صحرا به گلستان رسم
به هر گل از دل خود...
ما در غم زمانه به هر سو دویده ایم
از عمر خویش قصه به هر جا شنیده ایم
در کوچه های تنگ، به دنبال نور صبح
چون سایه های شب به هر گوشه خزیده ایم
در جستجوی عشق، به هر راه رفته ایم
در باغ آرزو گل امید چیده ایم...
ما به دل امید دیدار تو داشتیم
خود خیال بود آنچه ما انگاشتیم
در ره عشق تو بی پروا دویدیم
لیک در پایان راه، تنها کاشتیم
چون نسیم صبحگاهی در گذر
دل به بوی زلف یار افراشتیم
هر نگاهت قصه ای از مهر بود
ما به شوق آن نگاه، دل...