متن مهدی غلامعلی شاهی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات مهدی غلامعلی شاهی
به یاد آن نگاه او که دل را بی قرار آرد
به عشقش عهد و پیمان را به دل همچون بهار آرد
ز هر لحظه که می گذرد، نشان از مهر او دارم
به هر دم یاد او دل را به اوج افتخار آرد
به هر گلبرگ و هر شبنم،...
به شوق روی یار من، دلی پر از صفا دارم
به عشقش عهد و پیمان را به دل همچون نوا دارم
ز هر چشمی که می بینم، نشان از مهر او دارم
به هر لحظه خیال او به دل چون آشنا دارم
به هر کوچه که می گذرم، ز عطرش...
در آن کویی که جانان است، دل را آشیان دارم
به عشقش عهد و پیمان را به خون دل نشان دارم
به هر سویی که رو آرم، نشان از روی او دارم
به هر لحظه خیال او به دل چون کهکشان دارم
ز شوق دیدنش هر دم، دلم را در...
شاه دلدار من ای جان و جهان، نازک عنان
که به لبخند تو، جان می دهم از شوق و فغان
چشم مستت چو شراب است و دلم را ببرد
با نگاهی ز تو، دل می دهم از جان و تنان
زلف مشکین تو در باد چو افشان گردد
بوی عشق...
خال آن مه رو ببین، چون شبنم صبح بهار
آن دو چشم مست او، چون جام می در انتظار
زلف او چون حلقه های مشک و عنبر در نسیم
عقل و جان را بسته زنجیر آن گیسو، در حصار
لب چو لعلش بوسه گاه آرزوهای دل است
هر کجا باشد...
در هوای یار دل را بی قرار افکنده ام
چون نسیم صبحگاهان، در گذار افکنده ام
چشم مستش را به هر سو می نگرد، دیده ام
هر نظر بر جان عاشق، چون شرار افکنده ام
در گلستان وصالش، بوی عشق آید به دل
هر گلی را در خیالش، بی بهار...
ای دل ز خواب خیز و به عشق انتخاب کن
صبح است و وقت شادی و مستی، شتاب کن
برخیز و جام باده به دست آر و نوش کن
غم را ز دل بران و به شادی خطاب کن
خورشید عشق تابان به دل ها فروغ داد
در پرتو این...
آری که هست لذت در عشق یار بودن
در کوی او نشستن، با دل قرار بودن
هر لحظه با خیالش در باغ دل شکفتن
در محضرش نشستن، محو بهار بودن
چشمش چو ماه تابان، دل را به نور سازد
با یک نگاه ساده، در انتظار بودن
هر لحظه با صدایش...
در دل شب به خیالت چه صفا خواهد بود
چون سحرگاه رسد، عشق به پا خواهد بود
نغمه ی عشق تو در گوش زمان می پیچد
تا ابد در دل ما نقش به جا خواهد بود
برگ گل های تو در باغ دلم می شکفد
عطر خوشبوی تو در باد...
در دل شب نغمه ای آمد ز سوز و ساز عشق
ماه و ستاره گشتند شاهد بر راز عشق
نسیم صبحگاهی بوی گل های یاس آورد
در کوچه های دل، عطر دل انگیز ناز عشق
چشمانت چون آینه، راز دل را فاش کرد
در نگاهت دیدم من، آسمان بی نیاز...
منم که در دل شب ها به ماه ناز کنم
به هر ستاره ز چشمان خود نیاز کنم
منم که در دل طوفان به عشق می رقصم
به هر نسیم ز جان خویش عشق باز کنم
منم که در دل صحرا به گلستان رسم
به هر گل از دل خود...
ما در غم زمانه به هر سو دویده ایم
از عمر خویش قصه به هر جا شنیده ایم
در کوچه های تنگ، به دنبال نور صبح
چون سایه های شب به هر گوشه خزیده ایم
در جستجوی عشق، به هر راه رفته ایم
در باغ آرزو گل امید چیده ایم...
ما به دل امید دیدار تو داشتیم
خود خیال بود آنچه ما انگاشتیم
در ره عشق تو بی پروا دویدیم
لیک در پایان راه، تنها کاشتیم
چون نسیم صبحگاهی در گذر
دل به بوی زلف یار افراشتیم
هر نگاهت قصه ای از مهر بود
ما به شوق آن نگاه، دل...
دل در هوای یار سفر کرد ناگهان
رفت از برم به کوی دلدار بی امان
چون باد صبحگاهی به گلزار عشق رفت
گل های سرخ عشق شکفتند در جهان
چشمم به راه اوست که باز آید از سفر
با بوی زلف اوست که پر شد همه مکان
ای دل صبور...
در این شب های تاریک و خروسی
به یادش دل سپارم با خلوصی
نسیمی از سر زلفش گذر کرد
که پر کرد از عطرش هر نفوسی
به یادش دل به دریا می زنم من
که شاید یابم از او ردپوسی
به چشمانش اگر نوری نبینم
بمانم در خیال آن جلوسی...
در این دشت بی پایان سفر کن
که شاید یابی از دل ها خبر کن
به هر سو باد را همراز خود گیر
ز راز عاشقان با او حذر کن
به گلزار خیال انگیز بنگر
ز بوی یاسمن جان تازه تر کن
چو مهتابی که بر دریا بتابد
دل از...
به جز این دل ندارم آرزویی
که باشد همدم دل ماه رویی
اگر اشکم بریزم چون به دریا
نماند در دلم هیچ گفت وگویی
به یادش هر شبی تا صبح بیدار
نماند در دلم هیچ جست وجویی
به زلفش دل سپردم بی بهانه
که باشد در دلم مهر و نکویی...
مرا می بینی و هر لحظه افزون می کنی دردم
تو را می بینم و عشقت به جانم می شود مرهم
چو ماهی در شب تاریک، می تابی به چشم من
ز نور روی تو روشن شود هر گوشه از عالم
ز چشمانت شرار عشق می ریزد بر دل خسته...
ای جلوه گر ز روی تو، خورشید آسمان
پنهان ز چشم ما شده، آن ماه جاودان
در وصف حسن بی حد تو، شعر ناتمام
هر واژه ام چو قطره ای از بحر بی کران
چون لاله در بهار تو، گل های باغ عشق
در هر نگاه تو بود، صد جلوه...
در سایه سار عشق تو، دل بی پناه و خسته ام
ای ماه تابان در شبم، آن نور و ماه و شسته ام
در کوچه های بی کسی، گم کرده ام راه و نشان
ای آشنا در غربتم، آن مهر و ماه و بسته ام
چون موج دریا در دلم،...
در سایه ی مهتاب شب، دل بی قرار من کجاست
جانم ز دست رفت و دل، آرام یار من کجاست
در کوچه های خاطره، گم کرده ام نشان خود
هر گوشه ای فتنه گری، هجران نگار من کجاست
در باغ رویای تو من، گل های عشق را به بر
اما...
چهره اش چون گل سرخ، دل به اغوا ببرد
با نگاهی ز سرِ مهر، مرا تا ببرد
در دل شب به خیالش همه جا در پرواز
ماه تابان ز ره عشق، مرا وا ببرد
ای نسیم سحری، بوی گلش را برسان
تا که آرام شود این دل شیدا ببرد
خاطراتش...