به یاد آن نگاه مست یارش
دلم را می سپارم بر دیارش
اگرچه دوری اش جان را بسوزد
به شوق وصل او دارم قرارش
به چشمانش اگر تیرم زند او
به جان خویش دارم افتخارش
به لبخندش دلم آرام گیرد
که شیرین تر بود از هر بهارش
به هر لحظه که یادش در دلم زد
بهاری می شود دل در کنارش
اگرچه غم ز دوری می فزاید
به امید وصالش دارم یارش
به هر سویی که رو آرم ز عشقش
نشان از دل و جان دارم دیارش
در این دنیای بی رحمی و دوری
به یادش هر غمی دارم کنارش
اگرچه روزگارم سخت و تاریک
به عشقش روشنی دارم بهارش
به پایان می رسد این شب به شوقی
که صبحی روشن آید در کنار ش
مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR