من دعا گوی توأم هر شب و شب می داند,؛ دل ما قبل تو، اینقدر مناجات نداشت!
آنچه حوا طلبیده است زِ آدم،عشق است وَرنه یک خوشه یِ گندم که مجازات نداشت
چون نمازی به سر راه مسافر شده ایم هر که بگذشت، زدل قصد شکستن دارد...
اگر در شهر پیچیده ، هراسِ مرگ باکی نیست پرستارم وَ جانم را برایِ تو سپر کردم