من هماره، آدمیان را دیدم که از خورشید می خواستند طلوع نکند و از بهار که شروع نکند و از تاریکی که سکوت نکند ... و آنها گاه از سفر به غربت ماه می گویند بی آنکه بدانند ماه تداوم شُکوهِ خورشیدست ! .
آسمان آبی نیست قاصدک از غم و تاریکی خبر می آرد/ گوش داریدزمستان آمد موسم سردی و هنگامه ی بوران آمد آرزوها همه در خاک/فرو خفته و یخ می بندد...و جهانی که به من و به احساس و گل و غزل می خندد.