دردِسر می شد وگرنه دردِدل بسیار بود...
باز با گریه به آغوشِ تو برمی گردم چون غریبی که خودش را برساند به وطن
آنکه می خواستمش را کس دیگر برده ان الانسان لفی خسر...فقط مال من است!
یک نفر گفت: خدا، کاش که عاشق بشوم شد و در پیچ و خم عشق خدا را گم کرد
به یک نگاه تو تمام من خراب شد...
خواستم کوه برایش بِکَنم دل کندم چه کنم؟ قبلِ من استاد به جایى نرسید
مرد اگر گریه کند؛ معترف ضعفش نیست! رود، اشکی ست که ازکوهحکایت دارد
داوری عادل تر از تاریخ در تاریخ نیست نور هرگز در شبِ ظلمت نمی گردد هلاک
تیره صبحی که مرا از تو سلامی نرسد ..
بار دیگر طرح کن با من سوال عشق را تا منِ ماهی بگویم پاسخ قلاب چیست!
تا درون آمد غمش؛از سینه بیرون شد نفس نازم این مهمان که بیرون کرد صاحبخانه را
ما قصه ی سکندر و دارا نخوانده ایم از ما به جز حکایت مهر و وفا مپرس
تا نبینی اشک های شمع از بی طاقتی ست در دلم آتش به پا کردم ولی نگریستم !
رمضان است و تو هستی چه کنم با این درد ماه من یک طرف و ماه خدا یک طرف است ...
وداع و وصل جداگانه لذتی دارد هزار بار برو، صد هزار بار بیا..
باید از خاک بپرسی که چه حالی دارم آنقدَر پیش تو حرفم به زمین افتاده
دنیای بعد از رفتنت دنیای خوبی نیست حتی بهشت خالی از تو جای خوبی نیست از لهجه ی تلخ نهنگی خسته فهمیدم!! جایی که عاشق می کشد دریای خوبی نیست... بعد از تو گرمای کمی دارند دستانم اینقدر می دانم که این معنای خوبی نیست پای تمام شعرهایم اشک می...
تا نفس هست ز دل کم نشود گرمی عشق...
بعضی ها خلاقیت را به عنوان نوعی تغییر می بینند، ولی ما هیچوقت واقعا به آن به این شکل نگاه نکرده ایم. خلاقیت به معنی بهتر کردن چیزهاست.
ما نیاز به مسکن مخصوص به خود را داریم. مسکن، با این کلمه آشنا هستی؟ ما گاهی وقت ها در زندگی به آن نیاز داریم. حمام داغی خوب، یا هر چیز دیگری می تواند یک مسکن برایت باشد.
ما وصل خواستیم و رقیبان فراق را نفرین سریعتر ز دعا مستجاب شد....
چون گره بگشٖایی از مو شام گردد صُبح ها پَرده چون بگشایی از رو صُبح گردد شام ها!
گر ز مسیح پرسدت ، مرده چگونه زنده کرد..!؟ بوسه بده به پیش او، بر لب ما، که ، اینچنین!
فیروزه های اصلِ نشابور مانده اند مبهوتِ چشم های چنین سبزِواری ات