پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
خرابم قهوه چی! قلیان برایم بار کن لطفاًسری اش را پراز سوغاتی خوانسار کن لطفاًبخوان آوازخوان! دارد دلم آرام می گیردبزن تار و همین تصنیف را تکرار کن لطفاًشش وهشتی بزن، شادم کن؛ امشب سخت غمگینمبخوان! آزادم از این بغض لاکردار کن لطفاًغریبم قهوه چی اما گمان کن اهل این شهرمبه رسم مشتریهای خودت رفتار کن لطفاًبگو تا غربت بعدی، چه مدت راه باید رفتاگر دور است قربانت! نگو! انکار کن لطفاًمرا امشب اگر رفتم که هیچ، اما اگر ماندم...
شب بخیرآرامش شب هاینا آرام عشقشب بخیرانگیزه ی بیداریِفردای من،،،️️️...
دختر همسایه در ظاهرحلیم آورده بودباطنا یک کاسه شیطان رجیم آورده بودزندگی جبر جهنم بود تا در باز شدآه گویا عطر جنت را نسیم آورده بوددست و پا گم کرد تا آن دست و پا را دید" دلظاهرش مصراع نابی از کلیم آورده بودزیر چادر توری اش اموال دیروز مرالعبت همسایه با یاد قدیم آورده بود!مهربانی بود سوغاتش برای مهربانزیره بر کرمانیِ در قم مقیم آورده بود!همسر دوران خوب کودکی آن شوخِ شنگتحفه را با لحن بانویی فهیم آورده بودبین شی...
شاعری لکه ی ننگ است به پیشانی مناگر از درد و غم خلق خدا ننویسم ...
هم شکارش کرده بودم هم شکارم کرده بودفرض کن صیاد بر صیاد دام آورده بود...
از کنارم رد شدی بی اعتنا نشناختیچشم در چشمم شدی اما مرا نشناختیدر تمام خاله بازی های عهد کودکیهمسرت بودم همیشه بی وفا نشناختی؟لِی لِه بازِ کوچه ی مجنون صفت ها فکر کنجنب مسجد خانه ی آجرنما نشناختی؟دخترِ همسایه یاد جر زنی هایت بخیراین منم تک تاز گرگم برهوا نشناختی؟اسم من آقاست اما سالها پیش این نبودماه بانو یادت آمد؟ مشتبا!! نشناختی؟کیست این مردِ نگهبانت که چشمش برمن استآااااه آری تازه فهمیدم چرا نشناختی...
من هنرپیشه خندان درون گریانم...
شب جمعه ست نثار دل مرحوم خودمبروم از سر بازارچه خرما بخرم !...
برخیز و بتاب! ای شرفت شوکت ایرانآیینه ی تحسین شده ی پاک ضمیرانسرسلسله ی ثابت مردان بشر دوستای جایگه منزلتت, دوش کبیران!بر خیز! که آهو بچه ها, خواب ندارندروباه, فراوان شده در بیشه شیرانتا هست; به رقص آر،شکوه ازلی راترسم به هدر صرف شود عمر دلیرانای اصل مساوات, تو را حیف نخواندیممنشور تو, محبوب امیران وفقیراندردم همه این نیست کز این بیشتر این استبیگانه تو را ارج نهاده ست، نه ایرانافسوس که در وصف تو ای رسم تو مشهور...
روسری واکن که اینجا روسری اجبار نیستاتفاقا هیچ کاری بهتر از این کار نیستبا من از دوزخ نگو, عاشق کجا آتش کجانازنینم آنقدَرها هم خدا بیکار نیستمرزهای کشورت را بازکن وارد شومزندگی در غربتِ آغوشِ تو دشوار نیستراستش شاید بسوزانم تنت را با تنمراستش در من توانِ ذره ای انکار نیستهرچه دستم را حیا بستَه ست چشمِ بی حیاکسری ازیک لحظه درپائیدنت بیکارنیستدوستت دارم ، اهالی دوستش دارم زیادآای مردم دوستش دا...
خدا نخواست حلالم شوی، حلالم کنبه حول قوه ی شیطان هنوز یاد توام...
هفت مِلیارد نفر دورهم اند امّا بازبرترین دغدغه ی نوع بشر تنهایی ست......
مثل داروهای کم پیدا نبودت فاجعه ستمن پر از درد توام بیمار میدانی که چیست...
هفت مِلیارد نفر دور هم اند اما بازبرترین دغدغه ی نوع بشر تنهایی ست!...
هر شب یکی به پنجره ام سنگ میزندتنها منم که با خبرم کار ، کار توست...