عمر که با یاد تو طی شود در شب تار، طلوعش سرشار از مستی است. دست تو خورشید را میکِشد از دلِ این ابرهای خسته، و من در پناه نَفَسهای گرم تو جهان را دوباره آغاز میکنم.
ساز هم ، با نفس گرم تو آوازی داشت بی تو دیگر سر ساز و دل آوازم نیست