پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
من بهانه گیرتر از همیشه و اسمان نگاه تو ارامتر از همیشه به من فرصت حرف زدن میدهد،حرف زدن از احساسی که فقط تو ان را درک میکنی ،خالق شکوفه های لبخند...خالق نور...مرا به جشن ستاره ها دعوت میکنی؟!روح خسته ام کمی پرواز میخواهد...دلم ترانه میخواهد..زندگی کم سوی من درخشش میخواهد و فردای زندگیم رنگ امید...همین چند حرف ساده با تو ته ارامش است......
گاهی وقتا آدما دلشون رفتن میخواد...یه جاده بی انتها.. .نه برای رسیدن به مقصد خاصی ...فقط برای دور شدن ...دور شدن از مبدأ درد...دور شدن از آدمهایی که غرق شدن تو دنیای کوچیک و تاریک خودشون ...گاهی وقتها باید روح خستتو برداری و بدون اینکه دنبال مقصد خاصی باشی فقط بری...اونوقته که همه ی مسیر برات میشه مقصد...گاهی تنهایی...گاهی باید با خودت خلوت کنی...گاهی باید برای خودت باشی...گاهی باید دور شد...گاهی باید کمرنگ شد...گاهی هیچ...
به شوق پرواز در چشمان خمار شب پیله کردم..پیله ی پر از تنهایی من پر شد از بوسه های مهتاب...امید در قلبم ستاره شد...و از صبر، روحم به وسعت آرزوهایم تا دستان ماه قد کشید...در دستان ماه ذوب شدم...ستاره ها در قلبم به پرواز در آمدند...سرشار شدم از حس پروانگی 🦋 و بی پروایی...خسته اما به شوق رهایی پیله ی شب را کنار زدم...و فارغ از تمام رنج ها روی شبنم گلی آرام گرفتم....✍️عارفه عطائی...
دور تا دور دنیای کوچیک و مه گرفته ی من یه آسمونه بزرگه که تمام آرزوها و رویاهامو از بچگی تا الان تو آغوش پر از ستارش جا گذاشتم... هر وقت دلم میگیره آسمون یکجوری خودشو به قلب مچاله من نزدیک می کنه که میتونم با دستای پر از خالیم رویاهامو به آغوش بکشمو جای اونا یک ستاره بذارم...چقدر قشنگه غرق شدن تو دنیای پر از رنگ رویاهایی که از درخشش قلب ستاره ها متولد میشن تا دنیای تاریک قلب ما رو روشنتر کنن...چقدر آسمون دل بزرگی داره که خونه امنی شده ...