درونم کسی را میبینم که من است و نیست در ماورای من نشسته فخر میفروشد و نیست گاهنامه ایست مصور ،عاقل انگاره ،،جاهل ضمیر بامن میگفت هربارسم خرت بود که غبارش هم نیست وقت صدا زدن نگاهش به من است و تکانی به سرش که هیچ ماوایم نیست بامن است...