متن اشعار پویا شارقی بروجنی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات اشعار پویا شارقی بروجنی
دو فرزند ز اولاد خویش داشت تاک
دوفرزند بر او عشق، یکسان و پاک
به شهرش بخواندند آن کودکان
یکی را خلف دیگری تار ناک مغاک
یکی ترش روی و عبوس سرکه نام
و آن دیگری را شرابی که میزد خماک
کنون با تو است رای را روشنی
کدام را...
سنگ بر جهل ابلیس مابت میزنم
به طواف آیین عاشقی بی تخفیف
تا مگر بشکند این عَقیده کورت
که باهم درآمیختنِ از عشق را کفر میخواند
و کودکی را قانون برده ای بر پیری
کاش میشد گفت که خریت میکنی
و بعد از آن نمیکردی
اگر کلام اعجازم بود به...
گرچه مُرد دلم به سنگ دلی ات
اما یِر به یِر میشویم
اگر یک بار تو تب کنی
از هجرانی هایم
اگر فقط یک بار به نامم بخوانی
همان گونه که نخستین بار خواندی
یا به شیطنت چشمان و ابرو و کج کردن لبت
مهمانم کنی ادا در آوردن ات...
گس ترین خاطرات تلخ
عکس و تصویر نمیخواهند
که ماندگاری بیابند
خود میمانند و زخم میزنند
نه هر گاه نگاهشان کنی
که ممتد زخم زننده اند
به خاطره بدت دچارم نکن
همان خاطره عکس واره بمان
به لبخندی مصور مهمانیم ببر
شوق نگاهت را
همسنگِ عمق سکوت کن
به پارینه برسَختن اخم هر باره ات
شاید که چشیدم طعم کام را
نگاه میدزدی و
ناخن خشکیه نگاه میکنی
نوبرانه خساستیست بر دیده
گرچه میگویند از بلند طبع ترینانی
اما من به بخت بودن را عادتم نیست
شوق، تیشه کن
بیستونه زمین...
بودن امروز تو فردا غمی بر جان کند .
راوی تنهای این سوگم چرا نالان کند
چون شراب کال مستی میدهی اما چه سود
باز فردا این خمارت عیش را تاوان کند
سخت است به سخاوت چو کارون باشی
زاینده خشکینگی و گاوخونیو هامونم باش
سخت است صلابت چودماوند و مجنون باشی
تپه الکن شنباد کویر ، شورهی یائسم باش
سخت است به ایثار درختی و مأمن باشی
بته خار گَوَن، راهی افکارم باش
سخت است چو مهران ز مرز سر باشی...
به یک نگاه تازه کن ،دوام خاطر مرا
ز نیم رخ منظره کن ،خرام بایر مرا
به گفتگو بگیرمت، به رَسم نوش گفتنت
سلام گفته خاصه کن، ندای شاعر مرا
بوی ریحان ، بوی لیمو، بوی سیب
شانه هایش میدهد من را فریب
اوهمه آتش، به آتش باختم
خانه ام را خاطراتش در لهیب
شعله ای بودش همه سوزان و داغ
او مرا دارد صدای عندلیب
گیسوانش خزه گانِ جویبار
آتشی بودش نه بودش بِه ،شراب
او خودش چون خمره...
کمترین موری چوما را خوشه چیدن لاف بود
موی او شاهراهه ای بی تاب و لَخت تا ناف بود
یک جو انصافش نبود، افتادمش آبشار مو
گیسوانش هم ز ریشه تا به مقصد صاف بود
حریم وصل تو حاضر،ولی جان وصالم نیست
رکاب دُختِ رَز گفتن، که چل روزی فراموشی ست
نه آنقدری توان دارم که زلفت را دوتا گیرم
نه امید از صبای باد که او،چاره کند این مست
تا به کی باید به تنهای خود برهان کنیم
بیسبب پیش خلایق عشق راکتمان کنیم
گفتی حدیثی ست که پیمبر گفته
گفتمش بهتر که ما بیعهد هم،پنهان کنیم
سرشب گرفته اخمت و به صبح نمی گشایی
چه کنم که آزمندی نکنی دمی سخایی
تو چه کم شوی ز لبخند، تَرَکِ گوشه چشمت
چه کنم که پر بگیرم تا بگویی آشنایی
چه دلم کنی به خوناب چه دلم زنی به جرحت
نازنین نی مسلمان تو به کفر مینمایی
سر...
ای به تو مبتلام من، مست لب شراب تو
دل که شکست نازنین ،خمارم از نقاب تو
دشمن غیر گرشوم،الغرضم فراق توست
شور دهد به انجمن ،نگاه در شتاب تو
من که خودآمدم شبی،سجده کنان به مسجدت
ای تو خدای عمرمن ،ثواب منم ثواب تو
غیر تو روی برکشم، مسیر...
کمال من،به ناتمام ،ز نیمه راه مانده ام
نه راه پیش ،میروم،نه بر عقب، ره خرام
بسان مرده کام ها به سان خواب دیده ها
رویا هزار، به آرزو، منم خدای سرده رام
عشق ما را نه دگر قدرت پنهانی هست
نه دگر هیچ توانام به اصراری هست
هرچه هست از همه نقشی ست مصور گشته
شهره شهر مگر در دلش آزرمی هست؟
قَمرین قرص قَمر، قُمری چشمی دارد
آشتیانی به طپش، شامخ شادی دارد
بیقرار قلمم ،قصرِ قرینِ اسمش
قاف قهرش،مرا قیمت وقدری دارد
تو هم به سان هر درخت بر تبری سجده کنی
توهم به سان ریشه ها بیهودهگی پیشه کنی
تمام این منم،منم رَوَد ز دستت عاقبت
توهم به سان شمس جان به اندرون ریشه کنی
این بار ره نیافتی، راه دگر ره ات شود
توهم به سان والهگان صدبیستون تیشه کنی...
دوست دارم من این تاراج نرد عمر را
تا به هر سختی بگیرد گرم وسرد عمر را
شب همه شب انتظار ,صبح در فغانم مات بخت
کان پگاهم نیست باز این صبحِ درد عمر را
وه گرش من بازگیرم بخت مهرافزای خویش
تا قیامت پای کوبم خاک و گرد عمر...
باز میخواهم که از لبخند پرسازم تورا
هر قدر بد بودیم از بد بگردانم تو را
این کمندِآه ام ازچین خوردگیِ کوتاه شد
بی امیدم,آن که روزی در کمند ارم تو را
در سر حزنات اگر که شانه ام حائل کنی
بوسه یک دو بیشتر سوگند، نگذارم تو را
از...
شهرم وز وز مگس است سرم سر به سر مگسی ست
شاید وزوز سرم را تـــمام سلولهایش مگسی ست!
هیچ وقت وز وز و سکوت به هم نمیچسبند
پای درخت زبان گنجشک که احوالاتم مگسی ست
گاهی صمیمیند گاهی به خشم و در حمله
به حر حالتی هستند و مرا...
گفتمش شاه شباهنگ راه من دارمنم ناشی پوینده تکرار
گفت رو سمیع دل باش گوش دل مخزنه هشیار
چون زمان تو رسد راه همه روشن است به انوار
گفتمش بنده خاصم گفت تو خاصه کرار
همگان خاص ترین سنگ گوهرین خامم
تو به صیقل ما چو رهدار اخرش قصه دیدار...
مرغ او مرغ غزلخوان مرغ من کلاغ بدخوان
مرغ او هما ومن را بوف اواره و شب بان
گفتش کجا شتابان به مسیری دیگرانی؟
گفتمش خجسته من،ما به یک یار تا به پایان