پشت هیچستانیم... جایی که دیگر نه زندگی رنگی دارد نه خنده معنایی... اینجا ما تنهایی ، درد و شکنجه را با گوشت و خون و استخوان هایمان حس می کنیم . جوری از آزادی ترسانده بودنمان که جرات پرواز نداشتیم... سال ها اسیر بوده ایم اما خودمان هم نمی دانستیم....
اینجا هیچستان است اگر نبود به انسانهای ساده،صادق و بی شیله پیله ، اُسکول نمیگفتند وَ به راستی ، عمق فاجعه همین است آری اینجا هیچستان است