نشد که بی تو کسی بشکند خمارِ مُدامَم...
خبرش بگو که جانم بدهم به مژدگانی ..
با تو به اوج می رسد، معنیِ دوست داشتن...
بمان که یار توام عشق کن که یار منی️
پذیرفت این دل ز عشقت خرابی...
بی دل مَنم که دلم مانده پیش تو...
این که دردم را نمی دانی ، بُود دردِ دگر...
ما سراسر آبله، عالم سراپا سوزن است...
وصلِ صد ساله حریفِ شبِ هجرانش نیست
لعنت به وضعِ دور ز دلدار زیستن...
مستغنی از وصال توام با خیال تو...
تو عاشقانه ترین شعرِ روزگارِ منی!
بیمِ مات است در این بازیِ بیهوده مرا...
چه سازم به خاری که در دل نشیند..
حسرت او نمی رود از دل پاره پاره ام
ز تمام بودنی ها، تو همین از آن من باش...
گمان مبر که جدایى به اختیارِ من است...
ای خوش آنشب که سر زلف تو در دست آرم
دیدم دل خاص و عام بردی من نیز دلاوری نمودم..
به بوسه اى چه شود گر مرا دهان بندى؟
شب عید است و می باید در میخانه وا کردن... کاشانی
دانی که رویم از همه عالم به روی توست ؟
الآن أبکی بدمع الروح لا المقل. اکنون با اشک های روح و نه چشمان، می گریم.
با هرچه به جز توست ، مرا ساز مده