یک زندگی کم است، برای آنکه تمام شکلهای دوستت دارم را با تو در میان بگذارم؛ میخواهم هر صبح که پنجره را باز میکنی آن درخت روبهرو من باشم، فصل تازه من باشم، آفتاب من باشم، استکان چای من باشم و هر پرندهای که نان از انگشتان تو میگیرد. یک...
چگونه باد را مقصر کنم آن که پنجره را باز گذاشته بود من بودم ..