شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
بسیار خلافِ عهد کردی، آخر به غلط، یکی وفا کن......
دوباره عهد میکنی که نشکنی دل مراچه وعدهها که میدهی به رغم ناتوانیات...
جز تو یاری نگرفتیم و نخواهیم گرفت بر همان عهد که بودیم بر آنیم هنوز ......
عهد جوانی گذشت، در غم بود و نبودنوبت پیری رسید، صد غم دیگر فزود...
عهد کردم که دگر می نخورم در همه عمربجز از امشب و فردا شب و شب های دگر....
جز تو یاری نگرفتیم ونخواهیم گرفتبر همان عهد که بودیم، برآنیم هنوز...
به دنبال آرزوهایم خواهم رفتعهد بسته ام قبل از مرگمنمیرم...
خوشا آن حالت مستی که با ما عهد میبستی...
عهد بستم نفس️م باشی...
خوشه خوشه ی تنمقهقه ی وفا می زندبه عهد سر خرمنت...
من اول روز دانستمکه این عهد که با من میکنی محکم نباشد...