بسیار خلافِ عهد کردی، آخر به غلط، یکی وفا کن...
دوباره عهد میکنی که نشکنی دل مرا چه وعدهها که میدهی به رغم ناتوانیات
جز تو یاری نگرفتیم و نخواهیم گرفت بر همان عهد که بودیم بر آنیم هنوز ...
عهد جوانی گذشت، در غم بود و نبود نوبت پیری رسید، صد غم دیگر فزود
عهد کردم که دگر می نخورم در همه عمر بجز از امشب و فردا شب و شب های دگر .
جز تو یاری نگرفتیم و نخواهیم گرفت بر همان عهد که بودیم، برآنیم هنوز
به دنبال آرزوهایم خواهم رفت عهد بسته ام قبل از مرگم نمیرم
خوشا آن حالت مستی که با ما عهد میبستی
عهد بستم نفس️م باشی
خوشه خوشه ی تنم قهقه ی وفا می زند به عهد سر خرمنت
من اول روز دانستم که این عهد که با من میکنی محکم نباشد