ور در لطف ببستی در اومید مبند
ظلم است مرهم لطف از ما دریغ کردن چون داغ سوزناکیم چون زخم دَردمندیم
لطف کن، از وسطِ خاطره هایم برخیز دورشو ای شبِ بی حوصلگی در پاییز
دلخوش به خنده های من خیره سر نباش دیوانه ها به لطف خدا غالبا خوشند!
خوشبخت آن دلی که گناهِ نکرده را در پیشگاه لطف تو اقرار کرده است
گر بنوازی به لطف ور بگدازی به قهر حکم تو بر من روان زجر تو بر من رواست