بادلم با دوست داشتنم بازی نکن... من در بی حوصلگی هایم باتو زندگی ها کردهام!
مثل شب های دگر باز به هم خیره شدند برکه و ماه ، ولی از سر بی حوصلگی
ﭼﻘﺪﺭ ﺩﺭﮎ ﺷﺪﻥ ﺩﻟﻨﺸﯿﻦ ﺍﺳﺖ... ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﮔﺎﻫﯽ، ﻫﻤﺪﻣﯽ، ﻫﻤﺮﺍﻫﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻔﻬﻤﺪ! ﻭ ﺑﺪﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺁﺭﺍﻡ ﻭ ﺻﺒﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﮔﺎﻫﯽ ﺑﯽ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺭﺍﻩ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﺍﺯﺩ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻣﯿﺮﯾﺰﺩ... ﺍﯾﻨﮑﻪ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺑﻔﻬﻤﺪ ﺑﯽ ﺣﻮﺻﻠﮕﯽ ﻫﺎﯾﺖ ﺍﺯ...
لطف کن، از وسطِ خاطره هایم برخیز دورشو ای شبِ بی حوصلگی در پاییز
من تمامم... پر از این حالت بی حوصلگیست!
بی حوصلگی،دلیل بی صبری بود بالای سرم هوا فقط ابری بود جوری که دلم خواست،نچرخید این چرخ حتی خود اختیار من جبری بود