پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
به هرچه درنگرم بی تو صد هزار افسوسبه هر نفس که زنم بی تو صد هزار دریغ...
من که میدانم دلت خوش روزگارت عالی استدر کنار من ولی جایت همیشه خالی استبعد تو با درد تنهایی نمی آیم کنارزندگی بی تو برایم قصه ای پوشالی است تا که بودی زندگی رنگین کمان عشق بودطرح بی روحش کنون مانند نقش قالی استدر شبم عطر تنت دیگر نمی پیچد.. دریغعطر شب بو هم گواه حسرت وبد حالی است ماه هم امشب در آمد از افقها بی فروغهرطرف رو میکنم تصویر بد اقبالی استدر شب بانو بتاب ای اختر اقبال و بختجای تو در خانه ی امید و...
ساحلِ امنبستر مُرده یِ جنبش هاستو صخره هایِ بزرگ پُر است از جنونِ موج و کف هایِ دریغ.{ تقدیم به روح بزرگ شریعتی}...
سر زلف تو کو ؟ مشک ترم کو ؟لب نوشت ، شراب و شکرم کو ؟کجا شد ناز اندامت ؟ کجا شد ؟دریغا ، شاخه ی نیلوفرم کو ؟...
سالانه های من شب آمد و سکوت غریبانه های منباران گرفته غربت ویرانه های من من ماندم و خیال تو و حسرت وصالماهیکه دل سپرده به افسانه های من بار غمی به دوش خودم می کشم ولییاد تو ماند و زخم سر شانه های من رفتی و عطر زنبقت از خاطرم نرفتای کاکلت شکوفه ی پروانه های من یاد از بهار و سبزه و گل می کنم دریغطی میشود بدون تو سالانه های من♤♤♤✍ علی معصومی...
خواستم خلاصه شوم در تودریغ!تو خلاصه ای در دیگری...
ز دست رفت مرا بی تو روزگار دریغ...
حیف از شکوفه ها و دریغ از بهار، کاش بر جان باغ داغ زمستان دروغ بود ......
شاید خوشبختی همان لبخندی بود که ماسک از مردم دنیا دریغ کرد • ͡•نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده...
میدانی امشب دنبال چه می گشتم؟ دستم را انداخته بودم در کیسه ی زمان، و دنبالِ تمام آنچیزی بودم که یک روز بخاطرشان کل شهر را پیاده گشته بودم. وقتی که حواسم نبود و آهنگ، هزار بار از اول شروع می شد. وقتی که خفقان و سکوت، دست به یکی کرده بودند و بغض، مرا با مرگ تهدید می کرد. من «تحت تهدید» تو بودم. و چه قدر قشنگ بود... که تو، در چاهی از من، نجات بودی و در قله ای، دره... که تو در نزدیک ترین جای جهان، از من دور بودی، که قوی ترین نقطه ضعفِ لبخندهایم بودی....
به اندوه مابه دوری از دست هایت فکر می کنم،کاش جهان شبیه لحظه های بوسیدنتدوباره زیبا می شد،کاش دریغی نبودتا پشت پنجره هاهمیشه چشم هایمانخیس باران نمی ماند...
با رقیبان خیالی گرم پیکارم هنوزبا خیالات تو جان دارند افکارم هنوزمن سزاوار سکوتت نیستم حرفی بزنشب شد و با شوق دیدار تو بیدارم هنوزای که درمان دل وامانده ام را ازبریبعد درمان طبیبان نیز ، بیمارم هنوزخواب را ازمن گرفتی چشم هایم را ببینمثل باران بهاری گاه می بارم هنوزچشم در راهی که رفتی مانده ام دیوانه واربا تمام دلخوری ها دوستت دارم هنوزخانه ی دل را که با نفرت تو ویران ساختیدر پی آباد آن مانده است معمارم هنوزگرچه...
دارم به این فکر میکنم کهچند سالِ دیگر که یکهو سرهایمان را ازتویِ گوشی هایمان در می آوریم قرار است چند نفر کنارمان نباشند...؟چند نفر آنقدر بهمان زل زدند بلکه سرهایمان را به سویشان بچرخانیم اما دریغ کرده و دریغ کرده ایمو آن هاآرام آرام کوله بارشان را بسته اند و رفته اند....یا همین حالا...وقتی آن اِچِ مثبتِ بالای گوشی هایمان اگر نباشدچندنفر را داریم؟چند نفر هنوز هستندکه می شود رویِ شانه هایشان برای تکیه کردن حساب کرد....؟چند نفر ه...
الکسی تایما یه بیماریه که درصد زیادی از ما بهش مبتلایمتب میکنیم و به حد انفجار میرسیمامادهنمونو محکم میبندیم که چیزی بیرون نیادتعریفی تمجیدی دلجوئی...!آلکسی تایما ناتوانی در بیان احساسات وفقر ابراز علاقه س،یا همون کوری احساس.دلمون برای در آغوش کشیدن عزیزی پرمیزنه، اما دریغ می کنیمدوست داشتن رو مهربونی کردن رو اونقدر به تعویق میندازیم کهدیرمیشه.......
قیمت اهل وفا یار ندانست دریغ .....
دریغ و درد که تا این زمان ندانستمکه کیمیای سعادت رفیق بود رفیق...
ظلم است مرهم لطف از ما دریغ کردنچون داغ سوزناکیم چون زخم دَردمندیم...
ﺑﯽ ﺷﻮﻫﺮﯼ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﻫﺴﺖﺣﺘﯽ ﺗﻮ ﺩﺭﯾﺎﻫﺎ . . .ﺑﺒﯿﻨﯿﻦ ﺍﯾﻨﻬﻤﻪ ﻋﺮﻭﺱ ﺩﺭﯾﺎﯾﯽ ﺩﺍﺭﯾﻢﺍﻣﺎ ﺩﺭﯾﻎ ﺍﺯ ﯾﻪ ﺩﻭﻧﻪ ﺩﺍﻣﺎﺩ ﺩﺭﯾﺎﯾﯽﺳﺘﺎﺩ ﺩﻟﺪﺍﺭﯼ ﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮﺧﺎﻧﻤﻬﺎﯼ ﺩﻡ ﺑﺨﺖ...
می گن عناصر اصلی چهارتا هستندآب آتش خاک هواخوب که فکر میکنم می بینم درستهآبی که از تو دریغ کردند آتشی که به خیمه گاهت انداختند خاکی که شد محل سجده ی ما و هوایی که عمریست در دلها انداخته ای!!...
یک دى ماهى سرسخت است و از پَسِ تمام نشدنى ها بر مى آید.آنقدر حساس هستند که احساسشان به تردى میشکند ولى قدرت دوباره خندیدن و شاد بودن را به زیبایى بر روحشان نقش مى زنند.باران محبتشان را از هیچ کسى دریغ نمى کنند و در سردترین روزهاى زندگى قلبشان به گرمى مى تپد!...
دلم میخواهد آنقدر بدوم که به آخر زمین برسمو در انتهای این زمین که چون قبری تاریکهمه ی ما را بلعیده ستاز بالای آن انتهاخودم را پرتاب کنم به قعر دره ای جایی ناکجایی که هیچ صدایی را نمی شنومما دنبال یک کف دست نوازش بودیمیک نگاه آرامش ...و چند قطره آب و یک مشت خاکزندگی بودیمبرای کنار زدن تاریکی به همدیگر چنگ می زدیمو آسمان دریغ از کمی آبی اشدریغ که شب سلول به سلول از ما بالا رفته بودچقدر این روزها برای به یادآورد...
دریغ از یک سیبهمه را گاز زدندگناه...
مهربان من سلام؛.ای کاش همین حالا که داری حرفهایم را زمزمه وار می خوانی، آسمان با هرچه ابر که در دلش هست، برایت سنگ تمام بگذارد و باران بباردت... دوست داشتم به جای این نامه، رو در رویت نشسته بودم تا هرآنچه این همه سال، در پستوی شرم و دلتنگی انباشتم، به یکباره بازگویمت. دوست داشتم، به جبرانِ همه ی آنچه رفت، آنچه چشمانت را اشک آلود و قلبت را آزرده ساخت، تا سحر برایت عاشقانه می خواندم. دوست داشتم از همه ی شهر، تنهای تنهای تنها تو را می شناختم...
لعنتی جااانخودت را دریغ نکن از من بگذاربوسه اتمعجزه ای شود و تمام این شب ها را بخیر کند …!...
خنده هایت عجیب دلنشین اند ...حاضرم تمام غصه هایت را به جان بخرمتا لحظه ای خنده هایت را از من دریغ نکنی ......
دنیای آرام مرا طوفان از هم نخواهد پاشید،کافیست ،توجه ات را از من دریغ کنی،ویران خواهم شد......