پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
چشم هایتمثل غزلی ست که مولانا سروده باشدو چاوشی بخواند.......
نه هوای تازه و نه لباس نو میخوامهفت سین من تویی من فقط تورو میخوامدلم امشب از خدا جز تو هیچی نمیخوادکاش یکی ما دوتا رو با هم آشتی میدادشب عیدی آسمون وقتی که میبارهبیشتر از شبای پیش عطر قرآن دارهببین امشب قلبم مثل آینه روشنهآینه ی زلال من دیدنت عید منهسال نو یعنی تو وقتی از در تو میاینذر کردم امشب سفره چیدم که بیایشب عیدی آسمون وقتی که می بارهبیشتر از شبای پیش عطر قرآن دارهببین امشب قلبم مث آینه روشنهآینه ی زلال من، دیدنت...
خیلی دلتنگ توام ، نمیخوای برگردی ؟...
خطِ رو پیشونیم ، چشمای بارونیمدستای لرزونم ، پاهای بی جونمروحِ سرگردونم ، گُلای ایوونمحتی چوب سیگارم ، فندک تب دارمدوس دارم برگردیخنده غمگینم ، پلکای سنگینمالکلِ توو خونم ، خونه ی زندونمخونه یِ متروکه ام ، گُلای گلدونمبار روی دوشم ، شونه ی داغونمدوس دارم برگردی ، دوس دارم برگردی......
توی ماشین توی مترو تو اتاقم تو خیالم توی جاده تو خیابون سر کارم پشت فرمونبه تو فکر می کنم و به تو فکر می کنمبه تو فکر می کنم و به تو فکر می کنم...
خیلی لذت بخشهوقتی ازش میپرسی: دوس داشتن یا عشق؟ اونم مثل آقای چاوشی جواب بده:«دوست دارمت با عشق»️...
بیا باز دوباره بی تابم کنمنو تو رنگ چشات خوابم کن...
خلاصه ی حال و روزم رو چاوشی تو چهار تا کلمه گفته/ صبوریم کمه... بی قراریم زیاده!...
ای نهال سبز تازهفصل بی بارم تو کردی توبی نصیب و بی قراروزارو بیمارم تو کردی توطاقت ماندن ندارمآه ای دنیا خداحافظمی روم تنهای تنهاای گُل زیبا خداحافظ...