شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
من؛ از برهنگانِتن فروش بیزار نیستماز پوشیدگان شرف فروش بیزارم......
مثل فرزند چموشی ، که کتک خورده ی توستدوستت دارم و از دیدن تو ، بیزارم ....
من زخمی از دیروزم و بیزار از امروزوز آنچه مینامند فردا، ناامیدم...
خجل شدم ز جوانی که زندگانی نیستبه زندگانی من فرصت جوانی نیستمن از دو روزه هستی به جان شدم بیزارخدای شکر که این عمر جاودانی نیست...