سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
تویى بهارِ دلمبا تو احْسَنُ الحالَمبیا بهار شودچار فصلِ امسالمبیا مُقَلّبِ قلبم،دلیل نوروزمبیا ڪنارهبگیرد بدی از اقبالمنویدِ رویِ تو رامے دهد بمن حافِظبیا ڪه فالگرفتم تو بوده ای فالم ......
کابوس نامِ دیگر دنیاستوقتی توانت کمتر از درد استوقتی شبیهِ حرْکتِ آونگتا اوج میگیری عقب گرد است...
دلم میخواست چون پروانه ای دورو برت بودمو یا شاید نگینِ ساده ی انگشترت بودمنگاهم میکنے دنیا شبیهِ چشم های توستچه میشد صاحبِ آن چشمهای محشرت بودم؟صدایم میزنے انگار میخندد خدا امّاصدایم میزنے خواهر،چه میشد همسرت بودم؟تورا دیدم که روی مادرت را بوسه مے دادیبه فکرم زد دوباره کاشکے من مادرت بودمنشد پروانه ات باشم، نشد دُردانه ات باشمفقط در خواب خود دیشب من عشق آخرت بودم...
نکند بی تو دلم عاشقِ یاری بشودشَک به دل راه بده، گرچه محالست بیا...
آرزو کردم که باشم آرزویت عشقِ منآرزو بر من که در ظاهر جوانم عیب نیست......
مثل فرزند چموشی ، که کتک خورده ی توستدوستت دارم و از دیدن تو ، بیزارم ....
بے تو تنها نشدم ، خاطره ها شاهدمندعکس ها و در و دیوار و خدا شاهدمنددل ندادم به کسی ، بعد تو پوسید دلمبی مروّت همه ی اهل وفا شاهدمندمن نگفتم به تو برگرد همه می دانندقاصدک ها که سرودند بیا شاهدمندچشم خود با نخ و سوزن به رهت دوخته امچه بگویم دگر این پنجره ها شاهدمندمن سپردم به همه باز دعایت بکنندهمه آنها که نکردند دعا شاهدمند ....
مقصدت دیدن من بود ولی در راهت...آنقدر بود شبیهم ، که مرا یادت رفت...!...