ستاره ای که از اسمان / می افتد / تسلیم سیاهی ی / شب میشود /
دیکتاتور آغوش توست که هربار مرا تسلیم میکند
زنگ خونه رو زدم، بابام از پشت آیفون میگه: تنهایی؟ میگم: نه! خونه محاصره است. بهتره تسلیم شیم بابا! هیچی دیگه نمیزاره برم خونه حداقل
من چو سرداری که تنها مانده در میدان جنگ در مصافم با زنی زیبا که تسلیمم نشد