پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
پرواز نمی خواهم، از بس که قفس زیباستمن مشتری حبست، این حصر حصاری چند؟...
مرا حبس کنمیان انگشتان مخمل چشم هایت...این متهمبرای اعتراف به جنون آمده......
تو سیاه چاله ی گونه تدل من حبس شد...
تو سیاه چال گونه ات دل من حبس شد...
بارها در دادگاه تو اعتراف کردم که دوستت دارم عزیزآخر این چه محکمه ایست که که حکم حبس شدن در زندان تو را صادر نمی کند...
من از برای مصلحتدر حبس دنیا مانده امحبس از کجامن از کجامال که را دزدیده ام؟...