پرواز نمی خواهم، از بس که قفس زیباست من مشتری حبست، این حصر حصاری چند؟
مرا حبس کن میان انگشتان مخمل چشم هایت... این متهم برای اعتراف به جنون آمده...
تو سیاه چاله ی گونه ت دل من حبس شد
تو سیاه چال گونه ات دل من حبس شد
بارها در دادگاه تو اعتراف کردم که دوستت دارم عزیز آخر این چه محکمه ایست که که حکم حبس شدن در زندان تو را صادر نمی کند
من از برای مصلحت در حبس دنیا مانده ام حبس از کجا من از کجا مال که را دزدیده ام؟