جانا دگر از حسرت دیدار چه گویم دل سوخت در اندیشه ی "چشمت"تو کجایی...
پاییز این سه ماهه ی غم انگیز میگن پاییز بیشتر از ۳ ماه طول میکشه اگه فصل های دیگه ۳ ماه باشن پاییز حداقل ۷-۸ ماه طول میکشه میگن به خاطر آدمای رفتشه.. . به خاطر دلبرای رفته رفته های برنگشته... آدما هر چقدرم که موندنی باشن آخرش یه روز...
تمام! قلم دیگر نای از تو نوشتن را ندارد اشکی بریز... لبخندی بزن... طره ای بیفشان.... این نیِ عاشق جوهره ی وجود تو را کم دارد....
تو را نشد که برگردانم پروردگارا به جایگزینیِ این دل چاره کن...
گفته بودم که چه خواهی بدهم از دل و جان تو چرا بچه شدی دل به غنیمت بردی...!؟
رو به دریا نشسته بودم دلم هم کنارم جذر و مد را تماشا می کردیم... . وقتی پلک هایت را باز می کردی و می بستی... .
یک دقیقه که نه یلدای ما هزاران سال به "تو" بیشتر فکر کردن بود...
دلبری های باران برای خیابان ها مرا یاد تو انداخت... در این زمستانِ بی برفِ خدا تو نبودی و فیل ها همگی یادِ هندوستان کردند... .
سلام مرا به خم ابرو هایت برسان و بگو ما اینجا با خاطراتِ آن چشم ها تنها مانده ایم...
مثل ماهی به وقتِ فراموش کردنِ آب، تو را فراموش کردم و مرگ مرا در آغوش گرفته...
از پشت سر چشمانم را گرفتی و زندگی را لا به لای انگشتانِ تو گم کردم...
مرا حبس کن میان انگشتان مخمل چشم هایت... این متهم برای اعتراف به جنون آمده...
مُچ اندازی بهانه بود برای روبروی "تو" نشستن من سال ها پیش به "چشمان تو" باخته بودم... .
صد ها سال بعد کاوشگران استخوان هایی را خواهند یافت که از عجایب هفتگانه ی آن زمان خواهد شد استخوان هایی از من که عطر "گیسوانِ تو" را دارند... .
دل نگرانم برای دشت های گندمی که با گیسوان رهای "تو" در باد پنجه در پنجه نشدند...
قوانین فیزیک را از نو بنویس، از لایه های زمان عبور کن و از گذشته ها برگرد برگرد و مرا در آغوش بگیر دیگر به آینده امیدی نیست...
دردا که در مسیر نگاه اندوهگین ما به دل تو هزاران آلوی نرسیده به زمین افتاده بود...