یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
ماییم و همین آرزوی یار و دگر هیچ...
هر چه از دوست رسد ناخوش و خوش، خوش باشد شربت وصل ازو، تلخی هجران هم ازوست...
خدا صبری دهد دلهای از جا رفتهٔ ما را...
دستم از تنگی دل وقف گریبان شده است یاد آن روز که در گردن جانانم بود...
کشیده ایم در آغوش، آرزوی تو را...
یاری که باری از دل ما کم کند کجاست؟...
جای پای نفست مانده به صحرای خیال ای فراسوی تجسم، به دلم جا داری...
ای آنکه نرفتی دمی از یاد کجایی؟...
اگر به دامن وصل تو دست ما نرسد کشیده ایم در آغوش، آرزوی تو را...
گاهی کِشم سَری به گریبان خویشتناز بس دلم ز تنگی دنیا گرفته است....
با آنکه زِ ما هیچ زمان یاد نکردیای آنکه نرفتی دمی از یاد، کجایی ؟...