شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
خودکشی مرگِ قشنگی که به آن دل بستمدستِ کم هر دو سه شب سیر به فکرش هستم...
خودکشی خودش درد نداره دلیلشه که درد داره...
می پرم دلهره کافیست،خدایا تو ببخشخودکشی دست خودم نیست،خدایا تو ببخش...
مردابخودکشیِ یک رود استوقتی که ماه ، از او آئینه خواست....
چاقو برای خودکشی راه قشنگی نیستوقتی شبی از چشم هایت می توان افتاد ....
یک جایی میرسد که آدم دست به خودکشی میزندنه اینکه یک تیغ بردارد رگش را بزندنهقید احساسش را میزند....
زندگی یک چمدان است که می آوریشبار و بندیل سبک می کنی و می بریشخودکشی،مرگ قشنگی که به آن دل بستمدسته کم هر دو سه شب سیر به فکرش هستم......
مانند کبریتی که روشن شد نمی دانممن زنده ام این روزها یا خودکشی کردم...
گاهی زندگی کردن بیشتر از خودکشی کردندل و جرات می خواهد.......