پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
رفتو تنها شدم تو شبا با خودمدلهره دارمو از خودم بیخودماونکه دیر اومدو زود به قلبم نشسترفتو با رفتنش قلبِ من رو شکست..._برشی از ترانه...
هر شب دلهره ی نداشتنتخواب را از چشم هایم می ربایدای کاش نبودن هایت تمام می شدو قلب هایمان در آغوش هم می تپیدباران احساساز ابر چشم هایم می باریدو تو با گرمی دست هایتدلم را قرص می کردیبرای همیشه داشتنتمجید رفیع زاد...
مدام دلهره ام ،بس که شهر اشوب استنگاه ها همه اش پر ز زهر مسطور است...
خاطره هاروزی به پیش آینه سنگم زدند خاطره هانیش و کنایه، تیر و تفنگم زدند خاطره هااز سمت قاب عکس سرخ و قشنگ شرابیمزخم زبان به زردی رنگم زدند خاطره هامثل خزانکه برگ خشک و نزار و تکیده رادائم به باد مغلطه انگم زدند خاطره هااز عمرهای رفته به تاراج اگر که می دانیدر شعله های جام شرنگم زدند خاطره هاگاهی به یاد فصل بهاران، به یاد شادی هانقش تو را به سینه تنگم زدند خاطره هامن بودم و نگاه پنجره و کوه و ماهتابدستی به شانه ه...
در شب کوچک من دلهرهٔ ویرانیستگوش کنوزش ظلمت را می شنوی؟من غریبانه به این خوشبختی می نگرم من به نومیدی خود معتادمگوش کنوزش ظلمت را می شنوی؟ ...
در شب کوچک من دلهره ی ویرانیست....فروغ فرخزاد...
نگاهم یک آنبه صدای پایش افتاددلهره را از خانه ی دلمجواب کردم......
هرچه به چال گونه ات نزدیکتر دلهره ی گم شدنم بیشتر...
منم و خانه و دلتنگی تکراری و غم منم و دلهره از شایعه رفتن تو......
بیقرارت شده ام باز قراری بگذارسبدی بوسه برایم به کناری بگذاراین منم سر به هوا دلشده انگشت نماروی دوشِ دلم ای یار تو باری بگذاردمِ آخر تو بیا در سبدِ خاطره هامبا یکی شاخه گلِ سرخ... اناری بگذارروبرویِ منِ پاییزِ به یغما رفتهاز خودت تابلوِ سبزِ بهاری بگذارتا پس از رفتنِ تو باز نمانم غمگینروی آیینه ی من خطِ غباری بگذارپیشِ پایِ منِ دربندِ نخِ روسری اتخواهشا ای بتِ من راهِ فراری بگذارهوسِ دلهره کرده دلِ دیوانه ی منشب قراری ب...
دلم گرفته از این روزگار بحرانیدلم گرفته خدایا نگو نمی دانیزمین که ارثیه ی اشتباه آدم بوددوباره پر شده از نقشه های شیطانیچقدر مانده که دنیا به آخرش برسدبرای دلهره ی ما کجاست پایانیصدای همهمه ی باد هرزه می پیچددرون کوچه ی آباد ِ رو به ویرانینگو برای پریدن هنوز فرصت هستشکسته بال و پرِ من خودت که می دانیببخش اگر غزلم از گلایه لبریزستاگرچه مطمئنم که غزل نمی خوانیهاله محمودی...
عشق تو تصاویر بهارانهٔ چالوسپر دلهره مانند زمستان هراز است...
لبخند لب منظره ها را تو بکشپایان شب دلهره ها را تو بکشبردار قلم به رنگ یک صبح قشنگخورشید پس پنجره ها راتو بکش...
با من مدارا کنبگذار دلهره ی جدایی رادر حافظه ی هیچ عاشقی شکوفا نکنیم...
این چیست که چون دلهره افتاده به جانم...؟حال همه خوب است من اما نگرانم...!...
معشوقم.. لابلای خطوط نامه ات از هوای گرفته یِ لندن،گلایه ها داشتی و در پایان بی هوا پرسیده بودی از خانه چه خبر....راستش هفته قبل مرغ عشق کوچمان مُرد...همان که پرهای آبی خوشرنگی داشت.. همو که عاشق تر بود و تو با ذوق میگفتی نگاهش کن...چقدر شبیه آسمان پس از باران است.بعد با ذوق نگاهم می کردی و میگفتی چقدر شبیه تو هست... معشوقم یادم هست گفته بودی مرغ عشق ها بدون جفتشان می میرند... من تمام هفته گذشته دلهره مرگ مرغ عشق دیگرمان را داشتم... بی نوا از صدا...
عاشقت شدم که وقتی پاییز شدو هر کسی رفت توی لاک خودشکسی باشد که هوای این بی قراری ام را داشته باشدعاشقت شدم که صبح های ابری بهانه ی لبخند باشیکه صدایت طعنه بزند به خش خش برگ هاعاشقت شدم که شعرهایم مخاطب خاص داشته باشندو آدم ها من و تو را با هم ورق بزنندآن روز من به دلهره های بعد از نبودنت فکر نکردمدلم خواست عاشقت شومتا رنگ فصل ها را ما تعیین کنیم...
تنگامه نیشته تاتایی !توکه توکه تام تولیراوه کونه، را واکونه، را کونه...راشی، اککو ایشماره:جه نوا ایسان! تا نه، وا ایسان! شب تیجهتین تاری جاتی جاجیجا!رضا دادرس [در] تنگنا نشسته است تصویر!/قطره قطره سکوت/لبریز می شود، راه می گشاید، پیش می رود.../مسیر، دلهره می شمارد:/از نباید بمانی!/تا/نه، باید بمانی!/شب بُرنده است/از تاریکی/از تو/زخمی!/...
می پرم دلهره کافیست،خدایا تو ببخشخودکشی دست خودم نیست،خدایا تو ببخش...
مندلهره ی افتادن یک بندبازاز بلندای یک لقمه ی نانبر سنگفرش خیابانم ...!...
آخرششکوفه بر ویروسپیروز خواهد شدو آنگاهمامن و توسرمست و قدم زنانپر می کشیم به کوچه باغ های اقاقیآنگاه می خندیم به همه یاین همه تلخی و تلخ کامیکه دست های ما را از هم جدا کردمی خندیم به روزی کهتو نخستین بار سرفه کردیسرفه های مداومگفتی نفس م تنگ استو من از دلهره نفس ام درجا بند آمدگفتی مثل این که تب دارمو من از حرارت قلب تهمان جا ذوب گشتماکنون بهار آمده رفیق، برخیز!برپاخیز و بر نوبهار سلام کنیادت هست ...
دیگر چیزی نماندهصدای پایش را میشنومعطرش را حس میکنمو باز هم وجودم آکنده از حس غریب دلهره میشودپادشاه قلبها ...!پادشاه فصلها ...!دیگر چیزی نماندهخودنمایی کنبارانت را بفرستجلا بده چشمانی را که منتظرند تا با ابرهای تو همراه شوند...
حال این روزهایم به هیچکس بستگی ندارد!نه لبخند کسی دلگرمم می کند و نه دلهره یدوست نداشته شدن قلبم را می لرزاند!من همانم که در قایق دنیای کوچکم، به تنهایی پارو می زنمو منت هیچ آدمی را برای نفس کشیدن آرامش ،نمی کشم!...
” با تو تمام دلهره لبخند میشود “️مهرت به جان من زچه پیوند میشود امشب دمی بیا و بشین در ڪنار دلبنگر ڪه دل ز وجود تو خرسند میشود ..!!️️️...
در زندگى هر شخصباید کسی باشد براى دوست داشتنکه انگیزه شودبراى گذراندن روزهاى تکرارىکه بهانه شودبراى خواب هاى شبانهکه تجربه کنددلهره ى نگاه هاى زیر چشمى راو مزه مزه کندشیرینى لبخندهایی که بی هوا روى لب مى نشینددر زندگى هر شخصباید کسی باشد که تا همیشه بماندکه با بقیه فرق داشته باشدکه دوستداشتنى باشدکه اسمش رابا جان و دل به زبان بیاوردکه تجسم نبودنش لرزه به جان بیندازدکه فقطباشد و باشد و باشد ........
راستش به این باور رسیده ام که تصمیم هایی است برای نگرفتن!گاهی باید خود را رها کرد از همه دلهره ها،و بی هیچ تعللی خود راسپرد به دست آنکه هیچ گاه رهایت نکرده است،هیچ گاه رهایت نمی کند!...
زودتر از اون که فکر کنی فصل جدایی میرسهازت هوا رو میگیره اون که باهات هم نفسهزودتر از اون که فکر کنی میره و تنهات میزارهاون که خیال کرده بودی یه عالمه دوست دارهزودتر از اون که شب بیاد ستاره هاتو میکشهاشک تو رو درمیاره اون که دلت بهش خوشهزودتر از اونی که براش از عاشقی قصه بگیبه جای خالیش میرسی به اون غم همیشگیزودتر از اونی که بخوای دستشو آروم بگیریبی خبر از پیشت میره از غم دوریش میمیریزودتر از اون که شب بیاد ستاره ه...
آرامشی میخواهم از جنس آغوش تو ...!و لبخندی که تمام دلهره هایم را از یادم ببرد،تا نقش ببندد عشق در قاب زندگیم ......
پاییز ......یک تو می خواهدیک تو که دستانش را بشودبی هیچ دلهره ای گرفت... یک تو که بشوداین خیابان های یخ زده راگرم قدم زد...️...
صدایت؛قوی ترین اسلحه ی دنیاست ..همین که میگویی؛"دوستت دارم\..همه ی دلهره های جهانمیمیرند ......
صدایت؛قوی ترین اسلحه ی دنیاست ..همین که میگویی؛دوستت دارم..همه ی دلهره های جهان میمیرند ......
دلهره شنبه در دلم است !آن همه مشق و جدول ضرب و معلم نامهربان که مسالههایی سخت میگوید، از تاجرهای فرشفروش، روغنفروش و پارچهفروش ...هیچ وقت نمیگوید حمالی بوده که فلان مقدار بار برداشت، زن رختشویی بود که روزی چند تشت رخت میشست ...همیشه میگوید تاجری بود که ... روغنفروشی بود که ... آهنفروشی بود که ... اگر از بیچارهها مساله بگوید سادهتر است؛ چون بیچارهها پول و داراییشان کم است و مسالهشان زود حل میشود !ما چه گناهی کردهایم که پول...
لحظه ی دیدنت انگار که یک حادثه بودحیف چشمان تو این حادثه را دوست نداشت سیب را چیدم و در دلهره ی دستانم سیب را دید!! ..ولی دلهره را دوست نداشت تا سه بس بود که بشمارد و در دام افتد گفت یک..گفت دو ..افسوس سه را دوست نداشت من تو خط موازی ؟..نرسیدن..؟ هرگزدلم این قاعده ی هندسه را دوست نداشت درس منطق نده دیگر تو به این عاشق کهاز همان کودکیش مدرسه را دوست نداشت...
در یک زندگی آرام و بسیار ساده ، گاهی چه آشوبهای پر غوغایی وجود دارد و کسی از این آشوبها خبردار نمیشود ...و در این زندگی آرام و ظاهرا بی حادثه ، چه امیدهایی بر باد رفته است و چه دلهرههایی خاموش و محو میشوند و کسی پی نمیبرد در این سکوت ، چه غوغایی است ......
آدم های ضعیفی هستیم !پای دلمان که گیر باشدنمی توانیم دل بکنیماز کسانی که آزارمان می دهند ...شب هایمان با دلهره صبح میکنیمو لحظه به لحظه شاهد خوردن قلبمان هستیم !ولی جرات دل کندن نداریم ،مگر آنها که می ماندندکجا را فتح کردند ......
نکند دست کسی،دست تو را لمس کند!کاش این دلهره اینقدر،دل آزار نبود...!...
عشق تو تصاویر بهارانه ی چالوسپر دلهره مانند زمستان هراز است...
آنکه دل کاشت،ولی دلهره برداشت منم........
هم مسیر بهشت من و تو عشقِ جدا شده از دلهره ......
همیشه دلهره دارم، از این به هم نرسیدنکسی سراغ نداری؟ تو را به من برساند؟...
میانِ گردابی بودم، گردابی که مرا به هر سو می کشاند؛ گردابی غم آلود و وحشت بار...گردابی که که مرا از من گرفته بود، نمی دانستم کیستم؟!اصلا من گمشده بودم، میانِ ترس و دلهره هایم...در پسِ همین روزها بود که تو آمدی...میدانی، من میانِ دستانِ گرمِ تو خود را یافتمدستانم را گرفتی، دستانم زنده شد، نهالی جوانه زد، نهال رشد کرد و بزرگ شد و امروز از عشقِ توست که دستانم تا آسمان میرسد...به راستی که با تو انسانم و خوشبخت ترین...
بعد از مرگ بیت الله عباسپور و هادی نوروزیبابام زنگ زد با دلهره پرسید داری چکار میکنی؟گفتم دارم سیگار میکشم.گفت یعنی خیالم راحت باشه سمت ورزش نمیری؟...
آرام باش / هیچ چیزارزش این همه دلهره را ندارد...
این چیسٺ ڪه چوݩ دلهره افتاده به جانمحال همہ خوب اسٺ ، مڹ اما نگرانمدر فکر تو بستم چمداݩ را و همیݧ فکرمثڶ خوره افتاده بہ جانم که بمانم...