تو، توانِ دل شدی، در جذرِ قلبِ عاشقم؛ در ریاضیِ دلم، مهرت، مشدّد کرده ام! جزر و مدّ شورِ دریای عطش، پیوسته تو؛ سوی خود، همواره دریای تو را، مد کرده ام.
حل شدی در خون بیرنگم شبیه حبّه قند سخت و سنگین، مثل فرمول ریاضی نیستی!
ریاضی آنقدر توان ندارد که من دارم برای دوست داشتنت
ای ضمیر مفرد حاضر! منِ دیوانه را با کدامین فرض، تحلیلِ ریاضی میکنی؟!