سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
احساس عطش کردم یاد لبت افتادمای روضه هر روزه اشکم شده افطارماعظم کلیابی بانوی کاشانی...
تپشهای جنون را می شمارم؛عطشناکیِ دل را می نگارم؛برای بودنت در لحظه ی حس،دلم را دست قلبت می سپارم!شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)...
بگذار ستاره ها تشنه بمانندبگذار آفتاب گرسنه بتابدتو از نَم گیسویتعطش را در منکی فرو می نشانی؟ای افطار روزهای بلند خرداد و تیردر رمضان های آمده و نیامدهعلیرضا مرادی...
عاشق من بودی یا تصوری که ازم داشتی ؟...
(عطش)آنگاه که در سایه ی مبهم شبدر بستری چمنزاراز آسمان شبعشق می باریددر سکوتی بی پروادر راهرویی مملو از کاج های خاموشقدم زنان در رگ های تنمبه استقبال عشق آمدینفس هایت را در بارشی شجاعانهبه اندام خسته ام دمیدی...هجوم سربازهایی از عطشدر ریشه های خشک منبیدار شدو آنگاه در من منی آغاز شدمن بعد از تو.فتانه حضرتی پیچک...
باز هوای ابری تو تیره کرده آسمان خیالم را.چه لذتی داشت آبتنی در چشمان غزل گوی تو.شاید تو دلیل سردرد های ناهنگام من بودی،شاید هم من ساده دلی بودم که بی قایق دل به دریا زدم.گاهی دوست داشتن ها بهایی به قیمت جان دارد و گاه تبعید زجر آور دارد.فصل ها چه بی رحمانه تاختند و به یغما بردند تار و پود عاشقی را.چه زود دیر شد و سرنوشت انتقامش را گرفت.دلخورم از تو از من و هرچه حسار من وتوست که خشت به خشتش از بی اعتمادی بنا شد .با اینکه قطار آغوش سالهاست که مسا...
تو را باید نوشیدجرعه جرعهبا عطش دلتنگیدر فنجانیکه طعم شرجی آغوشت رادر قهوه خانه ی جاده ای خاکی و دوردستآه می کشد...
محبوب مناز سقفِ دنیایِ بدونِ شماآبچکه می کندو منزمینی هستم کهاز فرط دلتنگیعطش آغوش دارمنهسیلابِ بغض....
خوب می دانم که آن روز عطش با تو چه کرد زین سبب رودی جاری از اشک چشم برایت آورده ام و قلبی پر ز درد از داغ جدایی...از قصه ی پر درد شب های ویرانه ی شام مپرس که جز اندوه خزان نو بهارت حرف تازه ای ندارم.......
مظلوم تر از جواد، بغداد نداشتآن مظهر داد، تاب بیداد نداشتمی خواست که فریاد کند تشنه لبماز سوز عطش، طاقت فریاد نداشت...
اما بهاراز پشت سال ها عطش و صبر و انتظارروزی سراغ باغ مرا هم گرفته بوداما چه سود،در باغجز لاشه ی خمیده ی یک چند تا درختچیزی نمانده بود...
.ای معشوق ای محالِ صادق؛ممکن شو ؛شانه هایم عطش بوسه های تو را کم دارند ؛ غافلگیرم کن ... ️️️...
عشق یعنی تو بخندی و من از داشتنتعطشم بیشتر از لحظه ی اول بشود...
بر جگرم سوز و گدازیست از آتش عشقعطشم از شربت مرگفروکش میشود...
عشق یعنی تو بخندی من از داشتنت عطشم ببشتر از لحظه اول بشود...
چه دلهره های دلکش و اضطراب های غریبی استاین ترانه رویش و این عطش بی امان دانستنقدر سرگیجه هایت را قدر پرسش هایت را خوب بدانبگذار آسان و بی کاستی شعله های کوچک اندیشه و احساس در تو شکوفا شودروز نوجوان مبارک...
محرم آمدما تشنه عشقیم وشنیدیم که گفتندرفعِ عطشِ عشقفقط نامِ حسین(ع) استبه حق امام حسین(ع)همه دوستان حاجت روا باشند...
نهاد پا در فرات، خواست لبی تر کندبرای اهل حرم، آب میسر کندداغ عطش بر لبش هر طرفش دشمنیباز در این مهلکه یاد برادر کندتشنه لب داده جان بر لب دریای آبخجل از روی او گشته دل آفتابدست عباس چون جدا شدمحشری در خیمه ها شدعلم افتاده و نیست علمدار حسین، یا حسینعلم افتاده و نیست دگر یار حسین، یا حسین...