شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
با تُ که باشمزمان از دستم می رودجایی که تُ باشی و من زمان جایی ندارد......
جانِ دلمگر میشود تو باشیدستانت در دستانم قفل باشدآرزویی دیگر داشته باشم؟!...
چه حالِ خوبیست...من باشم و تو...هوای پاییز...و عشقی که پایان ندارد......