از زلزله و عشق خبر کس ندهد آن لحظه خبر شوی که ویران شده ای
فرجام هر چراغی و شمعی ست خامشی عشق است و بزم عشق که جاوید روشن است
در این شبی که روزنه ها تیرگی گرفت ما را هنوز دیده ی امید روشن است
تو می روی که بماند؟ که بر نهالک بی برگ ما ترانه بخواند؟
بیرون زِ تو نیست آنچه میخواستهام فهرستِ کتابِ آرزوهای منی ...
دست به دستِ مدّعی شانه به شانه می روی آه که با رقیبِ من جانبِ خانه می روی!