شال و لباس مشکی ما را بیاورید حیّ علیَ العزا که محرّم رسیده است
از بلندایِ نگاهِ تو فقط پرواز و پرواز و پرواز نه محضر لازمه نه حلقه اما تویی مَحرم، تویی همدم، تویی همراز...
تویی که در کنارش مینشینی و با چند آیه محرمش میشوی اما من... منی که عمریست در عشق و حسرتش بسر میبرم هنوز به او ... نامحرمم...
دلم دریاچه غم شد دوباره بخوان ای دل محرم شد دوباره