یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
من دعا گوی توأم هر شب و شب می داند,؛ دل ما قبل تو، اینقدر مناجات نداشت!...
آنچه حوا طلبیده است زِ آدم،عشق استوَرنه یک خوشه یِ گندم که مجازات نداشت...
چون نمازی به سر راه مسافر شده ایمهر که بگذشت، زدل قصد شکستن دارد......
اگر در شهر پیچیده ، هراسِ مرگ باکی نیستپرستارم وَ جانم را برایِ تو سپر کردم...