بهر دل بردنِ من، خنجر مژگان کم بود چال بر گونه ی تو دست به دستش اداده
ترسم که چشم تا بگُشایم، نبینمت مژگان ز بیمِ هجرِ تو، بر هم نمی زنم
به چشمک اینهمه مژگان به هم مزن یارا که این دو فتنه بهم می زنند دنیا را
بوسه های تو ندانی که چه زهرآگین است صف مژگان تو در حمله سپاه چین است