شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
چون چهرهٔ صبح، شادمان باش تا چند ملول مینشینی...
ما را زمانه رنجکش و تیره روز کردخرم کسیکه همچو تواش طالعی نکوست...
زندگی جز نفسی نیست، غنیمت شمرش نیست امید که همواره نفس بر گردد...
ز غم مباش غمین و مشو ز شادی شاد که شادی و غم گیتی نمیکنند دوام...
آن کیمیا که میطلبی، یارِ یکدل استدردا که هیچگه نتوان یافت، آرزوست...
آنچه روزی در تنم، دل داشت نام بسکه سختی دید، امروز آهن است...
بترس ز آه ستمدیدگان، که در دل شب نشسته اند که نفرین بپادشاه کنند...
از مِهرِ دوستانِ ریاکار خوش تر استدُشنامِ دشمنی که چو آئینه راستگوست...
ز غم مباش غمین و مشو ز شادی شادکه شادی و غمِ گیتی نمیکنند دوام ......
خرم آن کس که در این محنتگاه خاطری را سبب تسکین است...