شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
آغوش که از دور مجسم شدنی نیستیک آیه بیارید دل آرام شدنی نیستمی سوزم و می سازم و با این همه سوزشخاموشی از این آتش عشقم شدنی نیستپر میکشم از پنجره خواب به سویتدیدار تو در خواب که آن هم شدنی نیستبیهوده نکن بحث چنین است و چنان استمجنون تو دیوانه شد آدم شدنی نیستخورشید منی دور تو می چرخم همیشههم فاصله هم گردش من کم شدنی نیستبا سنگ زدی تا بپرم از سر کویتمن بال نداشتم نپریدم شدنی نیستمن با غم دوریت مگر می شود ای عشق...