پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
در من بچرخدر من برقصگونه هایم از تو گلگون استو لبخندم از توشرمم از گرمای توست وچشمانم از تو خمارببینمن و تو فقط چند دقیقه در یک اتاق نفس کشیده ایم !و من این چنین مستم......
می خواهم با تو باشمبا تو سفر کنمبا تو بخوابم وبا تو بیدار شوممی خواهم گونه هایم جایگاهِ بوسه های داغِ تو باشد ،تمام اشتیاقم برای تو و آغوشِ تو ، حریمِ مقدس دلدادگی ام .قول بده خانه مان رو به آفتاب باشدچون فکر می کنم در خانه هایِ رو به آفتاب ؛آدم ها خوشبخت ترند .....
لمس کن کلماتی راکه برایت می نویسمتا بخوانی و بفهمی چقدر جایت خالیست…تا بدانی نبودنت آزارم می دهد…لمس کن نوشته هایی راکه لمس ناشدنیست و عریان…که از قلبم بر قلم و کاغذ می چکدلمس کن گونه هایم راکه خیس اشک است و پر شیار…لمس کن لحظه هایم را…تویی که می دانی من چگونهعاشقت هستم٬لمس کن این با تو نبودن ها رالمس کن…همیشه عاشقت میمانمدوستت دارم ای بهترین بهانه ام...