بی نام
Ich bin fatemeh
تو مرا جان و بقایی که دهی جان و حیاتم
گیانم مانده ام که من غم دارم یا غم مرا ؟!
جانا دیشب که به خانه آمدم قلبم بیش تر از قبل شکست نپرس چرا که ترس از این است آهم دامنش را بگیرد...
جانا بیا که دلم همچو نهنگی که در تنگ اسیر شده است تنگ است ،
بیا و ببین که این آدم ها قصد جدا کردن مرا از جانم دارند ،
تو برایم جانی بیا و نگذار بیشتر از این خاطراتت چنگ به جانم بزنند ،
بیا و ببین که دلم...
به قربان آن دو دیده سیه که بلای جان شده جانا 👀
بیا جانا که که این مردم دروغ میگویند که زلزله آوار میکند آنها نمیدانند که زلزله اصلی تو هستی تمام این آواره گی های من زیر سر تو است بیا بس است از این همه آواره گی و...
جانا بهاران گذشت ، خزان ها گذشت ولی هیچ قصد آمدن نکردی ، جانا بیا که جان فقط با حضورت آرام میگیرد بیا و نظاگر باش که اینجا زنی عاشقانه میمیرد...