شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
شعرآخرین شفای اندوهآدمی است......
بی قرار استچشمان غزلبی سایه بادصبا...
شعر بانداژ کردن زخم های روح است....
مردن عاشق ،نمی میراندشدر چراغی تازه می گیراندش...
آهای بارون پاییزیکی گفته تو غم انگیزی...
گر بگویم که تو در خون منی بهتان نیست.......
من به شوقی مواجتو به نازی پلک پلک...
از هزاران دل یکی را باشد استعداد عشق...
نور نبود هر درونی را که در وی مهر نیست...
چو دل در دیگری بستی نگاهش دار، من رفتم...
ز جهان کناره کردم که تو در کنارم آیی...
خودنمایی نکند هر که کمالی دارد...
ای که هوای منی بی تو نفس ادعاست...
گر هست جانی در تنم بهر تو می دارم نگه...
آنجا که عشق خیمه زَنَد، جایِ عقل نیست!...
تو عمر من و وصلت آسایش عمر من...
راحت جانم توئی ای جان و ای جانان من...
من و یک لحظه جدایی ز تو، آن گاه حیات؟...
به لب آمده ست جانم، تو بیا که زنده مانم...
ز معشوقان نگه کاری تر از حرف دلاویز است...
آرامش است؛عاقبت اضطراب ها...
آنکه خود را نفسی شاد ندیدست ، منم...
خوبتر از تو نقشبند ازلهیچ نقشی نبست در اول...
شاخه تا آمد به برگش خو کند پاییز شد...
ما را به غم عشق همان عشق علاج است...
ما را بهشت نقد، تماشای دلبرست...
به امید وصال تو دلم را شاد می دارم...
رسم عاشق نیست با یک دل دو دلبر داشتن...
من «عاشقم» گواه من این قلب چاک چاک...
دیدن تو ببرد قاعده غم از دل...
گرهگشایی دلهاست کار خنده تو...
بیا، که با تو مرا صدهزار پیوند است...
بیا، که دیده به دیدارت آرزومند است...
یا ربتو چنان کن ک پریشان نشوم!...
دیدمشگفتم:(منم!)نشناخت او:):...
ما خانه به دوشان غم سیلاب نداریم...
رفتی چون تیر وکمان شد از بارِ غم پیکر من...
هرچه تبر زدی مرا زخم نشد جوانه شد...
با مردم بی غم نتوان گفت غم دل...
عاشقان کشتگان معشوقندهر که زنده ست در خطر باشد...
سایه شکن باش چو نور چراغ...
عشق ما واقعه ای نیست که آخر گردد...
خوشا بحال دلم گشته مبتلای شما...
ای خوش آن عمر که در شغل محبت گذرد...
چه شد که قدر وفا هیچ کس نمیداند...
عاشق مشوید اگر توانیدتا در غم عاشقی نمانید...
صبحدم باش که چون غنچه دلی بگشائی...
یلدا به پای زلف نگارم نمی رسد...
انسان تنها ؛ خانه باشد یا سفر ؛ تنهاست !...
مرا آن بخت کی باشد که تو خواهان من باشی؟...