یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
هر صبح یک روز جدید در انتظار ماست ؛ انسانها میگویند که اگر خوش شانس باشی بهتر است ، اما من ترجیح میدهم که هوشیار باشم، چرا که وقتی شانس به سراغم بیاید از دستش نخواهم داد ......
نبض قلبم شده ریتم والس عاشقانه توهمه بند بند وجودم پره از بهانه تو...
عاشقانه،دردره هاوکوه هانسیمی رازگونه برمامی آیدومی گذرد... درسکوت،ناگاه کنار همرازی را می گشائیم....
جانی و دلی ای دل و جانم همه تو...
مثلِ آن مردابِ غمگینیکه نیلوفر نداشت....!!حالِ من بد بود اماهیچ کس باور نداشت...!خوب می دانم؛که تنهایی مرا دِق می دهد...!عشق هم در چنته اشچیزی از این بهتر نداشت......
تو باید بدانیدست هایی که غرق می شوندبرای خداحافظی تکان نمی خورند...
گرچهموهایم سپیدوشانهامافتادهاستکودکیدارمدرونمکهدبستانمیرود!...
امسال از همیشه پاییزتر استانگار کَسی در قلبمسوزن فرو میکندمیسوزد،تیر میکشد...صدایش در نمیآید...
همه باغ دلم آثار خزان دارد کو آن که سامان بدهد این همه ویرانی را...
فاصله ها هرگز دوست داشتن را کمرنگ نمیکنند...بلکه دلتنگی را بیشترمیکنند!...
شب آخربه او گفتمکه بی شک بی تو خواهم مُردخجالت دارم از رویش که بی او زندگی کردم......
تا گفتم عاشقت شدهام دورتر شدیسهم من از وجود تو اندوه و آه شد......
«باوفا» خواندمت از عمد که تغییر کنیگاه در عشق نیاز است به تلقین کردن...
تو در اندیشه ی اندوه کدام درد منیابرهای باران زاروی سقف خانه بر سر و سینه می زنندو من چه سادهدر فکر بهاری دورتورا به جشن شالی و شکوفه خواهم برد!...
هرصبحبیدار می شودمی اندیشدبه جاده های مه آلودبی آنکه پلکی بزندیا حرفی بزندغروبچشم می دوزدبه امتداد جاده های مه آلودبی آنکه پلکی بزندیا حرفی بزندشب فرا می رسدو دوباره سر حسرتبر بالین می نهدطلسم انتظار مگر میشکند!!...
گویا طلسم چشم تو بر من اثر کردچشمان تو شبھای تارم را سحر کرد...
لبخند تو مسکن تمام دردهای کشف شده ی عالم است برایم......
تو را با دیگری میبینم و با گریه می پرسماز این دیگرنوازیها خدایا چیست مقصودش؟...
حرفی بزن به لهجهی باران که مدتیستاین بغض کهنه منتظر یک اشاره است...
مهم نیست اگر انسانبرای کسی که دوستش داردغرورش را از دست بدهداما فاجعه است اگر برای حفظ غرورکسی را که دوست دارد از دست بدهد......
لیلی زیر درخت انار نشست. درخت انار عاشق شد. گل داد، سرخ سرخ.گلها انار شد، داغ داغ. هر اناری هزار تا دانه داشت.دانه ها عاشق بودند، دانه ها توی انار جا نمی شدند.انار کوچک بود. دانه ها ترکیدند. انار ترک برداشت.خون انار روی دست لیلی چکید.لیلی انار ترک خورده را از شاخه چید. مجنون به لیلی اش رسید.خدا گفت : راز رسیدن فقط همین بود.کافی ست انار دلت ترک بخورد....
یک آینه مشتی سیب و اناراگر باران بیاد کمی بهتر استآن وقتاز لابه لای دود سیگاربرایت شکلک در می آورمو انار دانه می کنمسیب هم بماندبرای بعد...
نگذارید فشن مالک شما شود، بلکه تصمیم بگیرید که چه کسی هستید و با لباس پوشیدن و زندگی کردن، چه چیزی را می خواهید بیان کنید....
فشن محو می شود، استایل است که باقی می ماند.آرزو داشتم جین آبی را من پدید می آوردم. منحصر به فرد ترین، کارا ترین و راحت ترین. جین، صداقت، زیبایی و سادگی را بیان می کند. همه آن چیزی که امیدوارم در لباس های من باشد....
روز قلم های تیز، روز فکرهای خلاق، روز اندیشه های نو، روز تو، روز دانشجو مبارک...
برعکس عمل کن! ده روز، به جای اینکه احساسِ یک آدم ضعیف و غمگین را داشته باشی. احساسِ یک انسانِ با اقتدار و قوی را داشته باش و از تهِ دل اقتدار و شادی را حس کن.یعنی به خودم دروغ بگویم؟!چه فکر کنی ضعیف هستی و چه قوی، درهر دو صورت داری به خودت دروغ میگویی، پس چه بهتر که دروغِ باارزشی باشد.این کار چه سودی دارد؟!جهانت را به سمتِ آنچه که رفتار میکنی سوق میدهد......
کاش تنهایی پرنده بود...گاهی هم به کوچ فکر می کرد!...
همسفر زندگیم...چه خوشبختم که خدا سرنوشت مرا با تو نوشت...تو با بودنت به من ثابت کردی؛گاهی واقعیت از رویاهایمان خیلی شیرین تر است... چه فرخنده روزی ست ، روز میلادت مبارکسایه پر مهرت بر سرم مانا...
تویادتنیست ولیمنخوببهیاددارم برایداشتنت،دلیرابهدریازدمکهازآبمیترسید...!...
هرچه میگیرم دستانت راجوابم نمیدهیانگار خطوطِ دستانتبا عشقِ دیگری اِشغال است......
ما را شکست خوردهما را با اشکهایمان رها کردند و رفتند و از آن روز بود که مابخشیدن را از یاد بردیم ......
یک روز میآیی که من دیگر دچارت نیستماز صبر لبریزم ولی چشم انتظارت نیستم...
به قلبممعذرت خواهى بسیارى بدهکارمبخاطر تمام روزهایى کهگرفت ، شکست ، تنگ شدو کارى از دست من بر نمى آمد......
در سحر گاه سپیده جمعه آذر سرد کله پاچه بعد ندبه باتو می چسبد عجیب...
درد یعنی از قضا عشقت خرافاتی شودخواستم بوسش کنم، یک عطسه آمد... ایست داد...
عاشقت بودم ولی،ناجور سوزاندی مرا..نقره داغش می کنم دل را ؛اگر یادت کند.....
ما مست از سخنانی هستیم که هنوز به فریاد در نیاوردهایممست از بوسههایی هستیم که هنوز نگرفتهایماز روزهایی که هنوز نیامدهانداز آزادی که در طلبش بودیماز آزادی که ذرهذره به دست میآوریم.پرچم را بالا بگیرتا بر صورت بادها سیلیبزندحتی لاکپشتها هم هنگامی که بدانند به کجا میروندزودتر از خرگوشها به مقصد میرسند......
دلم سفر میخواهدبا حالی که خوش باشدلب هایی که بخندددلی که آرام باشدشبموسیقیتوو جاده ای که هیچ پایانی نداشته باشد...
یاد آن شبکه دلش را به دلم داد بخیر......
دل به هجران تو عمریست شکیباست ولیبار پیری شکند پشت شکیبائی را...
آن بهشتی که همه در طلبش معتکف اندمن کافر همه شب با تو به آغوش کشم...!...
چراغ از خنده ات گیرم که راه صبح بگشایم...
بیا تا پای جان باهم بمانیم...
یه روزی پشت سرت رونگاه میکنیو متوجه میشی زیادی نگران چیزایی بودی که اصلا اهمیت نداشتن......
ای غم انگیزترینحادثه ی پاییز استجمعه و نم نم باران و خیابان بی تو......
مانند هیزمهای مصنوعیّ شومینهمیسوزم و پایان ندارم، درد یعنی که......
آسمان چشمانت را...برای کسی که معنی نگاهت را نمی فهمد ابری نکن......
اگر دستم به ناحق رفته در زلف تو معذورم!برای دستهای تنگ، ایمانی نمی ماند...
دل شکستیّ و شبی یک نفر از جنسِ خودت خنده ای تلخ به چشمانِ تَرَت خواهد کرد همه ی هستیِ من! ، با منِ بیمار بگو خبرِ مرگِ من آیا پَکَرَت خواهد کرد؟...
غم را به دل قشنگ ات راه ندهمن غم تو را هم خواهم خورد!...