پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
چرا خدای بزرگکاری برای قلب کوچکم نمی کند؟برای قلبمکه از یک نیلوفر آبی کوچکتر استاز یک ساقه ی بابونه تردتراز یک انار ترک خورده خونین ترتو دوستم داریاما کاری از دستت برنمی آیدآدم چطور می تواند دیوانه ی غمگینی را تسلی دهد؟آدم چطور می تواند غمگین دیوانه ای را آرام کند؟...
لیلی زیر درخت انار نشست. درخت انار عاشق شد. گل داد، سرخ سرخ.گلها انار شد، داغ داغ. هر اناری هزار تا دانه داشت.دانه ها عاشق بودند، دانه ها توی انار جا نمی شدند.انار کوچک بود. دانه ها ترکیدند. انار ترک برداشت.خون انار روی دست لیلی چکید.لیلی انار ترک خورده را از شاخه چید. مجنون به لیلی اش رسید.خدا گفت : راز رسیدن فقط همین بود.کافی ست انار دلت ترک بخورد....