100 متن کوتاه کتایون آتاکیشی زاده ۱۴۰۳ جدید 2024
کپشن کتایون آتاکیشی زاده برای اینستاگرام و بیو واتساپ
می گویند بی حوصله شده ای
آنقدر بی تابی نکن!
من بی تاب نیستم...
من بی تو ام!
منِ بی تو
حوصله هیچ کس را ندارد!
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
نیازی به چتر نیست
مژه هایت در باران
سایه بانِ انعکاس تصویر من
در چشمان توست... • ͡•
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
کاش هنگام
در گوشم زمزمه نمی کردی «رفتنم تقصیر تو نیست!»
تا هنگام نبودنت
یقه ی تک تک آدم های این شهر را
برای رفتنت نگیرم...!
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
باید جوری فریاد دوستت دارم سر داد
که مزه خون را در گلو حس کرد
باید فهمید حتی گفتن آن جمله تاوان دارد
چه برسد پای آن ماندن!
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
شاید خوشبختی
همان لبخندی بود
که ماسک از مردم دنیا
دریغ کرد • ͡•
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
هوا گرگ و میش بود...
خورشید دلتنگ
ماه تنها
و دنیا خسته
تو کجا بودی؟!
نویسنده:کتایون آتاکیشی زاده
جا مانده ام میان کوچه پس کوچه های این شهر
مشکل کوچک بودن چمدانت نبود ، در دلت جا نمی شدم!
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
مزه تنهایی زیر زبانمان مانده است
وگرنه این حجم از بی میلی نسبت به حضور کنار آدم ها
عادی نیست...
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
این انصاف نبود
تو برای همیشه به خواب بروی و من بعد از تو
حتی یک شب هم نتوانم چشم روی هم بگذارم
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
خطوط روی صورتم
کروکی مسیر رفتن توست...
و من پیرشده ام
جایی میان نرسیدن هایم...!
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
رد پایم روی عقربه ساعت است...
ثانیه به ثانیه را قدم زدم
تا برگردی...
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
مانند درختی که پرستو هارا در آغوش می کشد ،
در زمستان های بی کسی
پناه من باش...
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
هرکسی ی قلقی داره..
فقط بعضی ها بلدن حال همدیگرو رو \خوب\ کوک کنن
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
حلقه ی دور انگشت کافی نیست...
حصار باید دور قلب باشد...!
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
تو زیر همان آسمانی لبخند میزنی
که مهتاب روشنایی اش را به رخ این شهر می کشد...
زیر یک سقف که قسمت نشد
اما زیر یک آسمان بودنمان هم خوب است ، نیست؟!
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
دریا چقدر دلداده ساحل است که اینگونه امواجش به آن چنگ می اندازد تا چند لحظه بیشتر کنارش باشند...
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
گاهی بین آرزوهایم
حواسم پرت می شود
اسم تو را می آورم...
تو هم سعی کن باور کنی عمدی نیست...
گاهی مانند من ، اشتباهی
مرا آرزو کن
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
آدم های برای ماندن بهانه می خواهند...
قشنگ است بهانه ی نگه داشتن کسی در این دنیا بودن... • ͡•
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
من زیر باران خاطرات تو
بدون چتر می ایستم...
یک سرماخوردگی روحی ، می ارزد به مرور آن خاطرات شیرینِ گذشته • ͡•
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
چرخه ی انتظار و نرسیدن
تلخ ترین چرخه ی پر تکرار تاریخ است... • ͡•
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
آدم ها با همان شتابی که به آغوشتان پناه می آورند ، از شما می گریزند...!
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
ترانه ای هستی
سروده نشده...
اشکی هستی در پشت حصار پلک هایم...
و نفسی که حبس میشود...
اینگونه در تمام من زندانی شده ای...!
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
چند بار گفتم دلِ شکسته تان را سر راه نگذارید...؟!
می آییم سمتتان آرامتان کنیم ، روحمان خراشیده می شود...
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
قلبمان را به امانت پیچیده بودیم میان برگ های بهاری..
بی گمان از اینکه آن ها هم روزی خشک می شوند...
و در پاییز فرشی می شوند زیر پای دلبر ما ، و دلدار دیگری...!
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
پاییز فصل رفتن است...!
پرنده ها ، شهر را ترک میکنند
برگ ، درخت را
گرما ، قلب هارا
و تو مرا..
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
فال شب یلدای من ، باید وصال آغوش تو باشد.
این یک قانون نانوشته ، برای ادامه حیات من است!
یلدایت مبارک!
به قلم: کتایون آتاکیشی زاده
دریا نازِ ماه را می خرد
من نازِ عکس های تو را... • ͡•
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
مهر با رفتنت شروع شد
آبان با نبودنت طی...
برای آذر در این خانه را باز میگذارم
چمدانت را پایین پله ها بگذار
خودم برایت تا خانه می آورم • ͡•
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
در هوای آلوده به نبودنت
نفسی بالا نمی آید!
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
تو بینا ترین نابینای این شهری...!
تمام شهر می دانند من دلداده ی تو ام
تو اما همه چیز را می بینی الا تلاش های من برای وصال تو...
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
هیچ دیواری در این دنیا نیست
که محکم تر و قابل اعتماد تر از دیوار قلب کسی باشد
که تو را با مهر در خود جای داده ست...
تکیه کن ، پشتت را خالی نمیکند!
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
پرنده هرچقدر هم بلندای آسمان را طی کند
به ماه نمی رسد...
بر تصویرش روی آب بوسه می زند! • ͡•
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
از مسیر سخت زندگی می گذریم
و رد لبخندمان
سر پیچ های تند جاده
جا می ماند.
آنچه به مقصد می رسد،
یک کالبد است؛
با رد زخمی روی لب هایش!
- کتایون آتاکیشی زاده
من مدت هاست که روزه ام.
از سحرِِ وداع
تا غروبِ نامعلومِ وصال؛
لب به هیچ چیز نزده
آنقدر که طعم زندگی را از یاد برده ام
- کتایون آتاکیشی زاده
چهل روز گذشت..
از در آغوش کشیدن گرمای وجودت
توسط سرمای خاک؛
دلتنگ شده ایم
همین!
- کتایون آتاکیشی زاده
شاید اگر قاصدکی فوت نمی شد
هیچ آرزویی بر باد نمی رفت..!
- کتایون آتاکیشی زاده
گذشته ام از تمام گذشته ای
که بی تو و یاد تو گذشت...
- کتایون آتاکیشی زاده
آنچه از دست دادیم؛
قمار شده بود.
دل را روی میز گذاشتیم، تا دلش را بدست آوریم.
دست بعد، پای غرور را به میان کشیدیم،
تا آنکه رفته، بازگردانیم!
ما، معتاد به باخت بودیم.
- کتایون آتاکیشی زاده
خاک سرد است؛
آتشِ از دست دادن را در گلو خفه می کند؛ اما خاموش، نه..!
- کتایون آتاکیشی زاده
ما زندگی را با درد و لبخند و خوشی و ناخوشی اش، تا عمق استخوان لمس کردیم؛
روزی هم مرگ را به ما خواهند چشاند؛ فراتر از آنچه قابل لمس باشد..!
- کتایون آتاکیشی زاده
حضورت، رایحه ی قهوه دارد.
اعتیاد آور و سرحال کننده؛
اضطراب و بی قراری را به جانم می ریزی؛
و هیچ کس نمی تواند مثل تو، مرا از خود بی خود کند..!
- کتایون آتاکیشی زاده
و اما امروز...
آغازِ آخرین پایانِ پاییز است.
شروعِ اتمام دلگیری ها، دلتنگی ها، دلشکستگی ها، و تمام غم های این فصل.
آذر نوید تمام شدن می دهد؛ اما معنای حقیقی آغاز است. 🍁
- کتایون آتاکیشی زاده
غم هایت هرگز آنقدر بزرگ نخواهد بود؛
که در آغوش من جا نشوی..! :)
- کتایون آتاکیشی زاده
گاهی تمام وجودت عکس می شود؛
قاب می شوی روی یک شومینه ی قدیمی.
شاید، گاهی، نگاه کسی، غبار را از روی تنهایی هایت پاک کند.
کتایون آتاکیشی زاده
غم انگیز است که ما شمع نیستیم؛
تا با اندوه هایمان،
اشک ریخته؛
آب شده؛ کوتاه آمده و تمام شویم.
- کتایون آتاکیشی زاده
و مَعشوق ها،
مخلوقِ شعرهایی هستند
که عُشاق می سُرایند...
- کتایون آتاکیشی زاده