زیبا متن : مرجع متن های زیبا

امتیاز دهید
0 امتیاز از 0 رای

مغزم بزرگترین دشمن منه! اون شبیه یه جاسوسه. همون جاسوسی که تا آخر داستان رفیق صمیمی نقش اصلیه و سکانس آخر از پشت به قهرمان داستان خنجر می زنه و معلوم میشه همه چی زیر سر اون بوده.
انگار مغزم داره انتقام تموم سال های بچگیم که ازش کار کشیدم رو می گیره.
آفتاب که کم کم محو و میشه و ستاره ها که نمایان می شن مغزم زهر تلخ و مرگ آوری رو ترشح می کنه و وادارم میکنه که به همه چیز فکر کنم؛ و اونقدر کلمات و تصاویر مبهم داخل سلول های ذهنم پراکنده می شن و برای آزادی تقلا می کنن که نمی دونم چطور اونهارو به زبون بیارم و به ناچار سکوت اختیار می کنم.
ماه که تو آسمون شروع به جولان دادن می کنه به همه چیز فکر می کنم؛ به دعواهای تو مدرسه به رنگ واقعی شب به کاشی های نامرتب آشپزخونه به ترک سقف اتاقم. انقدر به همه چیز فکر می کنم که ذهنم پر از چرا میشه!
چرا؟ چرا؟ چرا؟
شاید زندگی فقط یه چرا بزرگه! شاید ما تموم عمرمون می دویم که برای چرا های مغز و قلبمون جواب پیدا کنیم.
ZibaMatn.IR

سانیا علی نژاد ارسال شده توسط
سانیا علی نژاد


ZibaMatn.IR

این متن را با دوستان خود به اشتراک بگزارید


انتشار متن در زیبامتن