متن ادبیات
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات ادبیات
چند نکته از حضرت حافظ
جناب حافظ ، شاعر تناقضها نیست ، ایشان خود تناقض هستند.
از منظر ایشان ، شراب و شریعت ، عشق و عقل ، زهد و زخم ، نه تنها در مقابل هم نیستند ، بلکه در همزیستی یکدیگر هستند.
ایشان از تضاد ، گریزی ندارد...
به نام خداوندی که غم را آفریده
عنوان: نامهای به سفر بیبرگشت
ژانر: تراژدی، عاشقانه
اثر: مریم فواضلی
آخرین باری که دیدمت، چشمانت سرد و بیروح بودند. چونان قلعهای محصن در میان مهگرفتهترین روزهای زمستان بیآنکه نگاهی به من بیاندازند. انگار از من عبور کردی بدون آنکه در نگاهت، ردپایی...
همیشه برایت چیزی کنار می گذارم
برای غافلگیر کردنت؛ تیکهی آخر پیتزا
در یک عصر بارانی؛ قهوه
و برای روزی که نبودم؛ شعر و قصه
#ستوده
ادبیات، فرمول خاموش جان است...
نه آنقدر دقیق که در معادلهای جا بگیرد،
و نه آنقدر مبهم که در خاموشی فراموش شود.
ادبیات، زبان دل است وقتی واژهها لباس عدد نمیپوشند،
اما در عمق خود،
فرمولهایی پیچیدهتر از تمام ریاضیات عالم پنهان دارد.
به تعداد آدمهای روی زمین، سبک هست،...
نذر کردم که چون آیی،
باغِ جهانِ را پُر کنم
از نرگسهایِ دل فریب ..!
اسمِ تو، سرفصلِ واژه، واژه ی شعر دل است؛
مطلعِ شعرِ گروه این نااامِ پُر مَد کرده ام!
با تو اعضای گروهم، می شود، کامل فقط؛
با رباتِ دل، ورودِ غیرِ تو، سد کرده ام!
زندگی شعرست و قصه
وتو شاعر و قصه گو
وپایان ،چاپ اثرهایت
بزرگ شده ام و میترسم
میترسم سرم را روی دامنت بگذارم و زانوانت درد بگیرد
حال نوبت توست سرت را روی شانه ام بگذاری
و من با اندکی مادرانگی که برای عروسک هایم کرده ام تو را نیز در آغوش بگیرم
مادر♥️
ستوده
مَنی یارادی اوزو آغ بَختی قارا،
اوزاخلیغ وِریب سالدی آرا،
دَردَّریم چَکیر مَنی هارادان هارا،
نولوب آغیرینی چَکیبدیر مَنه،
سوزوم حساب اِلَر دَرگاهینه تاری؟
سویوخلوغ نِجه وِردی سَتَلجَمده قاری،
یارادی گولو یِری گوچَه اوچان آری،
نِجه دَردی دَرده چکیبدیر منه،
امیرطاها ظهری....
اشعار من چه غَزَل چه هَزل خریدار ندارد،
چون آن بُتِّه سروی بی ریشه که یار ندارد،
امیرطاها ظهری....
نُخُستین حَرمُ الله است کانونِ اَهلِ خون،
طوفان کُنَد دَر عالَمی بَر آدَمی یا پُرجنون،
امیرطاها ظهری....
مَن دوبار زاده شُدَم، دوبار زاده،
از مادَر و دِگَری از چِهرِ دِل داده،
امیرطاها ظهری....
اما تو ماه من آخرین پناه من
رودخانه یخ زده شبی دگر بیا
اما تو ماه من شوق دیدنت گناه من
شب سرد و ساکت است وقت سحر بیا
اما تو آه من شاهد و گواه من
از پیش من نرو بمان با دعای من
اما تو آه من به...
تیره گی ها که گذشت
فصل گل دادن ماست
آریا ابراهیمی
من آیینه تو هستم
عزیز حسینی
یکی از حُسن های بازداشتگاه این است که می توانی به گذشته ات نگاه کنی و بفهمی چرا می خواهی این بلاها را سرخودت بیاوری و چرا فکر کردن بزرگ ترین عذاب ، لذت و گناه زندگی است . / رمان لمس / محمد رضا کاتب
تهِ خط هر آدمی آن جاست که نه می تواند تسلیم شود و نه می تواند بجنگد / رمان لمس / محمدرضا کاتب