مثل نوری که گذر می کند از پنجره ها
می شوم محو تماشای تو از منظره ها
به دعاهای سپیدار لب چشمه قسم
به صدای عطش آلود شب زنجره ها،
قدر یک لحظه دلم تاب ندارد بی تو
دوره گردی شده ام همسفر شب پره ها
نیستی، در دل مهتابی و آرامم باز
سور و ساتی ست به پا بین غم و دلهره ها
می دوم سمت هیاهوی نجیب گل سرخ
می چکد بغض من از خستگی حنجره ها
یاد چشم تو مرا زنده نگه داشته است
کهنه کی می شود آن ناب ترین خاطره ها
بر لب طاقچه ها جای تو گل کاشته ام
کاش می شد که بیایی به لب پنجره ها
اعظم کلیابی بانوی کاشانی
ZibaMatn.IR